طعم بی‌نظیر و نفرت انگیز خاطرات

286 66 32
                                    

غریبه بعد گفتن این حرف دست چانیول و توی دستش گرفت و نبضش رو گرفت.

-چیز خاصی نیست با توجه به علائمش دچار حمله‌ی عصبیه خفیف شده خداروشکر زود از جو متشنج دورش کردیم..معمولا تا ۴ ساعت بیهوش باید باشه ولی اگ بعد ۴ ساعت بهوش نیومد ببرش بیمارستان.

بعد کارتی از جیبش دراورد و به طرف سهونه مضطرب گرفت.

-میتونی بیاریش مطب من:)

+ممنون.

سهون با دستای لرزونش کارت و گرفت و تشکر کرد.نگاهش رو به چانیول داد و گفت:

+اسمتون خیلی آشناست.فک کنم یه زمانی زیاد شنیدمش

-عام..فک نکنم چون من فقط شمارو از طریق دنیای موزیک و کیپاپ میشناسم(درسته توی آمریکا هستن اما بازم زیرمجموعه های کمپانی اس ام هستن و توی سبک کیپاپ کار میکنن..همون سچان خودمونن:)

+اوه..خب..بازم ممنونم از کمکتون.

-خواهش وظیفمه..مشکل دیگه ای پیش اومد میتونی بهم زنگ بزنی.خیالت بابت رسانه ها راحت دهنم چفتهಥ⌣ಥ

+ممنون

-خداحافظ

گفت و پیاده شد.سهون نگاهش رو به چانیول داد و مشغول نوازش موهاش شد.

بعدش  دستی روی چشمای نمناکش کشید و رفت و ماشین و روشن کرد.به سختی از بین جمعیتی که جمع شده بودن عبور کرد و سعی کرد تا با کسی برخورد جدی نداشته باشه.

*…*…*…*…*

*از زبون چانیول

عاه این نور لعنتی چیه دیگه؟

چجوری بیهوش شدم؟...یکم صبر کردم تا مغز خوابم هوشیار شه..عاه لعنتی..

باز فشار عصبی .. باز هجوم خاطرات نفرت انگیز.. دیگه نمیکشم..

با صدای باز شدن در نگاه تارم و سمت توده‌ی محوی که داشت نزدیکم میشد دادم.
اون کیه؟

ــ خوبه که بیدار شدی

این صدا..این صدارو کجا شنیدم..چرا انقدر تن صداش باعث میشه بخوام سرم و بکوبم توی دیوار؟چشمام رو محکم روی هم فشردم..عــــــــاه.. این درد لعنتــــــــــی

این جمله در عِین این که با صدای آشنایی به گوشم رسیده بود، بوی تمسخر و نفرت هم میداد..صبر کن ببینم!

سرم و با ناله دوباره بالا آوردم تا اون شخص محو رو ببینم.

صورتش و با پوزخند آورد جلو..حالا کمی واضح تر...وا..واضح..تر..می..میتونم..ببینــ..م!

ــ بـ..بیون..بکهیــون؟!

صورتش و با همون پوزخند رو اعصابش عقب برد و با لحن آهنگینی گفت:

[ Black wine ] chanbaek - krisyeol - Sekaiyeol - KrischanbaekDonde viven las historias. Descúbrelo ahora