دوست داشتنی از جنس تنفر

218 48 5
                                    

سهون با شنیدن حرف توماس لگدی به ساق پای توماس زد و گفت:

×دفعه اخرت باشه من و با این کینه لب شتری قاطی میکنی

چانیول خندید و به لونا که تو افق محو شده بود و کاملا شوکه بود نگاه کرد.دستاش و گرفت و سمت توماس گرفت و بعداز اینکه اسیر دستبندهای فولادیش شدن.

گردن لونارو از پشت گرفت و سمت خودش کشید.سرش و کنار گوشش برد و گفت:

-دفعه‌ی آخرت باشه که با دم شیر بازی میکنی هرزه‌ کوچولوی‌ احمق!! اگه تو کینه ای هستی من از توهم کینه ای ترم بچ!

همین حرف های چانیول باعث شد تا لونا لرزی بر اثر خشم و ترس بکنه و نگاه تهی اش رو به چشمای خبیث چانیول بده.

یک ماه بعد•زندان بانوان موریس

لونا درحالی که گوشه‌ی اون سلول نشسته بود و بدون توجه به هم سلوسی هاش موهاش رو شونه میکرد.

دستی به موهای شکننده اش که دیگه مثه ابریشم نبودن کشید و آهی کشید.موهاش روز به روز بیشتر میریخت و لونا واقعا میترسید که کچل بشه!

متوجه نبود که کنار رخت خواب هم سلولی قلدرش موهاش و شونه کرده و حالا اون رخت خواب تمامش پر شده بود از تار های کوتاه و بلند موهای لونا!

دلش بدجور درد میکرد.دیشب چون با همسلولی هاش دعواش شده بود و غذاش ریخته شده بود روی رخت خوابش نه تونسته بود درست حسابی بخوابه و نه تونست شکم حساس و گرسنه‌اش و سیر کنه.

آهی کشید و بلند شد و به سمت رخت خوابش رفت.دیشب تا صبح بیدار بود که بشورتش وگرنه دیگه کجا میخوابید؟ رو کف زمین کثیف و سرد سلول؟

رخت خوابش هنوز نم داشت اما دیگه نمیتونست تحمل کنه.خودش رو روش ولو کرد و سریع خوابش برد.

با احساس کوبیده شدن چیر ن چندان نرمی به صورتش با شوک سر جاش نشست و با نفس نفس به فردی که رخت خوابش و محکم توی سرش میکوبوند توپید:

+چخبرته هرزه؟وحشی شدی؟چرا نمیذاری کپه مرکم و بذارم؟

÷اولندش که تنها کسی که اینجا هرزه و وحشیه تویی..دوما..به چه حقی موهای نجست و روی تشک من ریختی؟میخوای مثلا کار دیشب و تلافی کنی؟دیگه زیادی لوس نیستی؟

همراه با حرف زدنش موهای لونا رو هم توی دستش گرفته بود و با هرکلمه بیشتر میکشیدشون..جوری که حس میکرد تکه ای از سرش خالی از مو شده و واقعنی کچل شده!

لونا انتظار همچین حرکات وحشیانه ای رو ازین زنیکه‌ی غول داشت..اما واقعا حواسش نبود که موهاش روی تشک اون ریخته.

+ولم کن بچ..از عمد نبود ..میگم ولم کن عوضیییی

دیگه از درد سرش طاقتش تموم شده بود و درد شکمشم حتی بدتر شده بود.اون ولش نکرد که هیچ حتی وقتی حس کرد لونا دستش و روی شکمش میذاشت و ماساژش میداد نیشخندی زد و زانوش و حوری محکم به شکم لونا کوبید که لونا تا ۵ دقیقه چشماش سیاهی میرفت و تقریبا نفس نمیکشید.

عرق های سرد و درشت به سرعت تمام بدن و صورت لونا رو خیس کردن.روی زانوهاش افتاد روی زمین که مایع گرمی رو بین پاهاش حس کرد.لعنتی الان چه وقت پریود شدن بود؟

نفساش از درد بالا نمیومد.دستش و گذاشت روی شکمش و دست دیگه‌اش و بین پاهاش برد و به خون درد زد.چرا حس بدی داشت؟

اخرین چیزی که حس کرد یه مشت محکم از طرف همون زن وحشی بود.لونا قرار نبود دیگه زندگی راحتی داشته باشه!

۲ساعت بعد•درمانگاه زندان موریس

با سرو صدای ازدحام شدیدی که میشنید چشماش باز شد و گیج به سقف درمانگاه که با یه لامپ کم مصرف سفید و کنده کاری های ساده تزئین شده بود خیرل شد.

کی اوردنش اینجا؟چرا حس میکرد سینه اش پراز لخته خونه که هر لحظه ممکنه بالاشون بیاره؟چرا درد شکمش طاقت فرسا تر شده بود؟

ناله ای کرد و دست آزادش که سرمی بهش وصل نبود و روی سرش گذاشت و سرش رو سمت در گردوند.

سریعا چشماش گرد شد.ازدحام..برای اون بود؟خبر نگار ها اینجا چکار میکردن؟

اخمی کرد و سعی کرد بزور هم که شده بدون توجه به درد شکمش و واژنش بشینه.اما همون لحظه پرستاری که داشت به نیروهای امنیتی کمک میکرد تا خبرنگارارو دور کنن و درو ببندن دیدش و سریع وارد شد:

×چکار میکنی خانم؟تکون نخور ما بزور تونستیم بچت و نجات بدیم مگه میخوای خودت و بچت بمیرین؟تحرک نکن تحت فشاری!

بچه؟
کدوم بچه؟
اون که..اون که حامله نبود؟...بود؟

توی یه لحظه دنیا روی سرش خراب شد..اون..حامله بود!

اون داشت یه بچه رو توی شکمش بزرگ میکرد...اونم..اونم بچه‌ی PCY؟

همه‌ی این فکر ها تبدیل به یه شوک بزرگ شد  برای بار دوم از درد بیشهوش شد..اما اینبار از درد مادر بودن!

اون داشت یه مادر میشد.یه چیز تقریبا غیر ممکن اما چطور...وقتی بچه بود تصادف سختی رو تجربه کرده بود و باعث نازا شدنش شده بود.اون قرار بود هیچوقت مادر نشه اما الان..الان اون پرستار بهش گفت یه جنین توی شکمش داره؟

دوربین مخفی نبود نه؟

ولی...بچه دار شدن اونم توی زندان..قلبش و میشکست..سر بچه اش چه بلایی قرار بود بیاد؟نکنه مجبورش کنن که سقطش کنه یا اذیتش کنن؟

اون تمام این سال هارو با درد مادر نشدن زندگی کرده یود و الان موجود دوست داشتنی رو توی شکمش داشت..نه..نباید از دستش میداد.نــبــایــد!!

تا ووت های این پارت و پارت قبلش ۳۰ نشه آپ نداریم:)
امتحانات هم که دیگه شروع شدن.منم ک کنکوری..درک میکنین ن؟

[ Black wine ] chanbaek - krisyeol - Sekaiyeol - KrischanbaekOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz