*راوی*
اون روز همه چی مثل قبل بود
دانشگاه،کلاسا،استادا و درسای کسل کننده
اما اون روز خاص بود
حداقل برای بکهیون خاص بود
چرا؟ شاید چون شب قبلش جایی گرم و نرمتر از تختش،جایی به اسم بغل پارک چانیول خوابیده بود و صبح حتی قبل از جداشدنشون چانیول با تصور اینکه بکهیون هنوزم خوابه گلبوسهای عمیق روی پیشونیش کاشته بود و اینکارش بکهیون بیدار رو به عرش رسونده بود.
دستشو بالا آورد و با لمس پیشونیش که زیر چتریهای قهوهایش پنهون شده بود عمیق لبخند زد.دلیل آب شدن کیلو قند تو دلش رو میدونست و منکر میشد و کی میگه همه حرکات بدنت موقع خوشحالی دست خودته؟
لبخندملیح بکهیون با یادآوری چانیول و محبتای ریز و درشتش به هیچ عنوان دست خودش نبود
تو عالم خودش غرق بود که همون لحظه لوهان از پشت روی دوشش پرید و موهاش رو بهم ریخت
_چطوری بکی؟
تصمیم داشت پشت چشمی نازک کنه و جواب دندون شکنی تحویلش بده اما با دیدن رنگ موهای جدید دوست صمیمیش چشماش گرد شد
به سمتش برگشت و با هیجان پرسید
_کی رنگشون کردی؟
لوهان دستی تو موهای سرمهایش کشید و خواست چیزی بگه که با حلقه شدن دست سهون دور شونش ساکت شد حالا بکهیون بود که با دیدن موهای سهون هم هیجانزده شد
_واای رنگ موهاتونو ست کردین
و با صورتی پوکر شده ادامه داد
_دارم بالا میارم
لوهان بلند خندید و سهون چشم غرهای به بکهیون رفت و با چشمای قلبشدش به قهقهههای دوست پسرش خیره شد
_از خداتم باشه میذارم با دوس پسرم تو یه اتاق باشی
ابرویی بالا انداخت
_نه که میذاری دوس پسرت هر شب تو خوابگاه باشه
لو، ترم بعد وسایلتو جمع میکنی گم میشی میری خونهی دوس پسرت که منم قیافهی نحس هیچکدومتونو تحمل نکنم
سهون اخم کرد و لوهان خواست چیزی بگه که
با تعجب به جایی خیره شد و چشماشو گرد کرد
_این دختره واقعا یه سیریش به تمام معناست...چانیول سلیقش تو انتخاب دوستدختر گوهه
هرکسی که بود و باعث تعجب لوهان شده بود شاید توجه چندانی از طرف بکهیون دریافت نمیکرد اما...اون پارک چانیول بود پارک چانیولی که جدیدا مهرهی مهمی تو زندگیش شده بود حداقل...خودش اینطور فکر میکرد
سهون بود که بیتوجه به نگاههای خیرهی بکهیون و دوست پسرش به پارکی که چندان ازش خوشش نمیومد رو به لوهان گفت
_هر کسی که مثل من تو انتخاب عشقش موفق نیست.
صدای بوسشون رو میشنید ولی حتی برنگشت تا جفتشونو زیر بار تیکههای بزرگ و کوچیوش بگیره
چانیولی جلوش بود که نانا از بازوش آویزون شده بود و سعی میکرد توجهشو به خودش جلب کنه
بکهیون میخواست...تواون لحظه واقعا سعی کرد اما نتونست پوزخند نشسته رو لبش رو کنترل کنه
با همون پوزخند نیشدار لونه کرده کنار لباش اونقدر به چانیول زل زد که در آخر سنگینی نگاهش رو حس کرد و به سمتش برگشت
اینبار چانیول بود که به محض دیدن بکهیون لحظهای با چشمای گرد شده نگاش کرد و بعد به آرومی بازوش رو از دست نانا آزاد کرد
به سمت بکهیون اومد که همون لحظه نانا دوباره بازوش رو کشید و به سمتش خودش برگردوند و با پرعشوهترین لحنی که باعث سیخ شدن موهای تن بکهیون شد چانیول رو صدا زد
_چانیول اوپا
پرشتاب لباش رو روی لبای چانیول گذاشت اونقدر صحنه شوکهکنندهای بود که چانیول حرکتی نکرد و همه دوستای اطرافشون سوت و دست زدن
با لحظهای مکث پرشتاب خودش رو از نانا جدا کرد و سرش داد زد
_داری چیکار میکنی نانا؟
اونقدر عصبی بود که باعث شد همه سوت و دستا از بین بره و ناناهم با خجالت و لبایی آویزون بهش خیره بشه
گند زده بود...خودشم میدونست
دستی به گردنش کشید و دوباره به سمت بکهیون برگشت و اینبار به جای اون چشمای پاپی شکل لوهان و دوست پسرش تو تیرراس نگاهش قرار گرفتن
موهای پشت گردنش رو تو مچش فشرد و کشید...
جملهی لعنتی"گند زدی"تو ذهنش مرور شد تا جایی که چند قدم به جلو برداشت و روبروی لوهان و دوست پسرش قرار گرفت
نیمچه لبخندی رو لباش جا داد و به چهرهی عصبی لوهان خیره شد
_بکهیون..اینجا بود..کجاست؟
لوهان میدونست بین این دونفر خبریه...مگه نه؟
اون پسر زرنگ بود و بهتر از هر کس دیگهای بکهیون رو بلد بود
وقتی بعد از دیدن بوسهی نه چندان دوطرفهی چانیول و دوست دخترش به طرفش برگشت و جملهی"میرم بوفه"رو با آرومترین صدای ممکن زمزمه کرد این شک قویتر شد و
حالا..
نفس عمیقی کشید و سعی کرد از دعوای احتمالی که همون لحظه میخواست با چانیول داشته باشه صرفنظر کنه
_بوفه
و لعنت به وقتایی که بکهیون لج میکرد لوهان میدونست حرف زدن چانیول با بکهیون دراون لحظه دردی رو دوا نمیکنه و درواقع بیهوده دنبال بکهیون رفته ولی خب چیزی نبود که به اون مربوط باشه...
با نگرانی به چانیول که مسیر رفتن بکهیون رو دنبال میکرد،نگاه میکرد که حلقهی بازوهای دور شونش محکم تر شد و نفسای داغ عزیزترینش به گوشاش خورد
_نگرانشون نباش خودشون میدونن چجوری مسائلشون رو حل کنن منو دریاب بیبی بوی
و کی میگه لوهان نمیتونه به خاطر زبونریختنای سهونش ضعف کنه؟
YOU ARE READING
🌿|ɪˢ ɪᵗ ᴏᵏᵃʸ ᴛᵒ ʟᵒᵛᵉ ʏᵒᵘ?|~[ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ᴠᴋᴏᴏᴋ]
Fanfiction****درحال ادیت**** •بیون بکهیون: پسر کوچکتر رئیس بیون، رئیس یک شرکت بزرگ و سرشناس تو کره،از بچگی به عنوان پسر تخس خانواده شناخته شده و دنبال هدفا و آرزوهای خودش بوده بدون اهمیت به خواسته های پدرش •پارک چانیول: پسر ارشد یه تاجر اروپایی که بعد از مدت...