Part 15
*راوی*
بالاخره امتحانش رو گذرونده بود و بااینکه از پسش براومده بود اما سر هرسوال فحشی نثار پارک چانیول میکرد و جوابش رو مینوشت و حالا...کنار دوتا کبوتر عاشق نشسته بود و هرلحظه یکبار صورتش از نگاههای عاشقانهی سهون روی لوهان و هرازگاهی بوسههای عمیقش جمع میشد...اون و چانیول اینجوری نبودن...بودن؟!
لوهان بود که درحالی که مک محکمی به آبنبات چوبی قرمز تو دستش میزد رو به بکهیون گفت
_امتحانو چطور دادی؟
یادش اومدکه چطور استاد هان وسط امتحان لوهان رو از سر جاش بلند کرده بود و بکهیون که یکی از...تکرار میکنم...یکی از راههای تقلبش رو از دست داده بود دوباره قطاری از فحشای قشنگش رو به چانیول داد..گرچند این یه مورد ربطی به اون زرافهی دراز و کیوت نداشت ولی خب...دستش رو زیر چونش گذاشت و همونطور که به ورودی دانشکده خیره شده بود زمزمه کرد
_نمیدونم...حس میکنم خیلی سافت ریدم
لوهان اینبار سری تکون داد
_اونکه کار....هیاااا اوه سهون
بکهیوننگاهش رو برگردوند و با دیدن آبنبات لوهان تو دهن سهون اینبار خیلی واضح عق کوتاهی زد و نگاهش رو برگردوند و چشمغره سهون رو بیجواب گذاشت
_جانم عزیزم؟بهت که گفتم میخوام طعم اون آبنباتو بچشم و تو نمیذاری از روش مورد علاقه خودم استفاده کنم
و خب...سرخ شدن لحظهای گونههای آهو کوچولو از حرفای دوپهلوی دوست پسرش چیز طبیعی بود نبود؟
مشت نسبتا محکمی به بازوی پر سهون زد که بیشتر انگشتای خودش درد گرفت
_وسط دانشگاهیم
پوف کلافهی بکهیون به گوش جفتشون رسید و نگاهشون رو به سمتش برگردوندن دوست عزیزشون جدیدا وابسته اون پسرکقد بلند شده بود و ندیدنش باعث تحلیل رفتن انرژی روزش میشد بکهیونخودش هم این موضوع رو متوجه شده بود...اینکه چانیول به همین راحتی تونسته بود یخ وجود بکهیون رو آب کنه قابل تحسین بود...
بادیدن چانیول و جیمین که تازه وارد دانشکده شده بودن لبخند محوی زد و بلند شد اما درلحظه گوشیش زنگ خورد
بادیدن شماره پدرش روی صفحه ابروهاش بالا پرید و خودبهخود لبخندش جمع شد...
_الو؟
_بکهیون
_بابا...حالت چطوره؟
صدای نفس عمیق پدرش رو شنید و بعد صدای نسبتا ناآرومش رو
_امروز تا چند دانشگاه داری؟
با شک و تردید به چانیولی که متوجهش شده بود و به سمتش میومد خیره شد
_مطمئن نیستم...چیزی شده؟
_نه....نه..فقط...بیا ناهار رو باهم بخوریم،نظرت چیه؟
باتردید بیشتری که تودلش کاشته شد بله آرومی گفت و از پدرش ساعت و آدرس رستوران رو گرفت
به آرومی گوشی رو از گوشش فاصله داد که دستی دور شونش حلقه شد و اون میون بازوهای چانیول تقریبا له شد
_بیبی من چطوره؟
جوابی برای چانیول نداشت..درواقع...ذهنش فقط حول یه چیز میچرخید: چه اتفاقی افتاده که پدرش اینطور یهویی ازش میخواد که به دیدنش بره؟
آهی کشید و بدون اینکه جواب چانیول رو بده و حتی نگاه خیره دوستاش یا حتی بقیه افراد توی محوطه براش مهم باشه سرش رو جابهجا کرد و میون گردن و شونهی چانیول فرود آورد...
صدای عوق زدن کسی و بعدش صدای آزاردهنده اوه سهون به گوشش رسید
_بکهیونا این چیزا برای ما بدآموزی داره بیاین برین خونتون انجامش بدین
بیتوجه بهش سرش رو همونجا نگه داشت و از بوی عطر تلخی که زیر بینیش میپیچید نهایت آرامش رو گرفت
فشار دست چانیول دور شونش بیشتر شد و ذرهای گردنش رو پایین آورد و لباش رو کنار گوشش نگه داشت و لعنتی....حتی گرمای نفساش هم لذتبخش بود
_پاپی کوچولوم چیشده؟
لفظ پاپی اونم از میون لبای چانیول چیزی بود که هر دختری...یا....هر پسری نصیبش نمیشد و بکهیون اینو به خوبی درک کرده بود خودش رو بیشتر به چانیول چسبوند و یجورایی تو بغلش گم شد
اوممم نالهواری گفت و آروم زمزمه کرد
_منو میبری مرکز شهر؟بابا زنگ زده بود ازم خواست ناهار رو باهم بخوریم
تک خندهی چانیول و بلافاصله بوسهی ریزی روی گوشش حس کرد و چانیول واقعا استعداد درخشانی تو پرت کردن حواس بکهیون داشت
_چرا نمیبرم...امتحانت خو....
جملش کامل نشده بود که شخصی از پشت سر تنهی نسبتا محکمی به شونهی چانیول زد و باعث شد بکهیون که تو بغلش بود به جلو پرت بشه
نانا و یکی از پسرای اکیپ عوضیای دانشگاه بودن
نانا درلحظه به سمت چانیول عصبانی برگشت و با ذرهای نگرانی مصلحتی گفت
_اوپس..ساری دوست پسر سابقم...دوست پسر جدیدم شونههای پهنی داره
و دستش رو روی شونههای پسرک کنارش کشیدجیمین اما همونطور که از کنار سهون بلند میشد سوت زنان پیش جانیول ایستاد
_واو ناناشی زود دست به کار شدی...خوبه...سرعت تو کارا خوبه
همه میدونستن حتی خود چانیول که جیمین به هیچ وجه از نانا خوشش نمیاد و هربار اینو به وضوح نشون میداد ولی این حرف جیمین چیزی از عصبانیت چانیول کم نکرد....
بکهیون که خیز برداشتن چانیول رو دید جلوش ایستاد و دستش رو نوازشوار روی سینش کشید نمیخواست کار به جاهای باریک کشیده بشه و چانیول آسیبی ببینه...ذرهای سرش رو بلند کرد و جلوی نگاه خیرهی نانا بوسهی سبکی رو چونهی منقبض شده چانیول زدو با لحنی آروم گفت
_بیا بریم
با اینکه تونسته بود به حد لازم عصبانیت چانیول رو کم و به حرص نانا اضافه کنه اما نتونست جلوی تیکه سنگین چانیول به نانا رو بگیره
_به دوست پسرت یاد بده شونشو جمع کنه وگرنه یجوری براش تا میکنم که از شوقش داد بزنه...خودت خوب میدونی چطور میتونم داد یه نفرو دربیارم
نانا با شنیدن این حرف و دیدن نیشخند ملایم بکهیون پرحرص به سمت چانیول قدم برداشت اما میون بازوهای مارک، پسرک تازهوارد زندگیش گیر کرد و صدای جدیش به گوشش رسید
_نانا کافیه
و بیخیال...مارک چهگناهی داشت؟گناهش این بود که نانا رو دوست داشت و به خاطرش هرکاری میکرد؟چه بیرحمانه!...
ذرهای به سمت چانیول برگشت و سری تکون داد و بااینکه اینجزوی از نقشهی دوست دختر عزیزش نبود اما ذرهای سرش رو خم کرد
_متاسفم پارک...ندیدمت
بکهیون بود که با دیدن فضای سنگین شکل گرفته دستی برای لوهان تکون داد و با فشاری به بازوهای چانیول اون رو به جهت مخالف و به سمت خروجی هدایت کرد
تا رسیدن به موتور چانیول حرفی بینشون رد و بدل نشد و موتور به محض حلقه شدن دستای بکهیون دور کمر چانیول پرواز کرد
اونقدر تند میرفت که بکهیون نگران افتادنش از پشتش بود و هرلحظه حلقه دستاش رو دور کمر پسرک عصبانی جلوش تنگتر میکرد
صدای بلند چانیول که به گوشش خورد چشماشو باز کرد
_کدوم رستوران؟
متقابلا بلند داد زد
_ موریس...آرومتر برو دارم میوفتم
و این چانیول بود که نه تنها سرعت رو کم نکرد بلکه با بدجنسی بیشتر گاز داد و تا رسیدن به رستوران صدای داد و تهدید بکهیون تو گوشش پیچید و بیاین اعتراف کنیم...اون عاشق این صدا بود
YOU ARE READING
🌿|ɪˢ ɪᵗ ᴏᵏᵃʸ ᴛᵒ ʟᵒᵛᵉ ʏᵒᵘ?|~[ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ᴠᴋᴏᴏᴋ]
Fanfiction****درحال ادیت**** •بیون بکهیون: پسر کوچکتر رئیس بیون، رئیس یک شرکت بزرگ و سرشناس تو کره،از بچگی به عنوان پسر تخس خانواده شناخته شده و دنبال هدفا و آرزوهای خودش بوده بدون اهمیت به خواسته های پدرش •پارک چانیول: پسر ارشد یه تاجر اروپایی که بعد از مدت...