شرط ووت ۳۵ تا
اگه تا هفته دیگه نرسه فقط تو تلگرام آپ میشه اونم بصورت رمزی!
*راوی*فردای اون روز ، بکهیون به خونه برگشته بود و فقط خدا میدونه چقدر دلش برای محبتای مادرانه مادرخوندش تنگ شده بود و بگذریم از اینکه باوجود تموم چشمغرههای تهیونگ هیونگش به چانیول، اون باز هم تا دم خونه همراهیش کرده بود و حتی دقایقی هم توی خونه پیشش گذرونده بود ولی با تلفنی که بهش شده بود با صورتی درهم از همه عذرخواهی کرد و بکهیون یه جورایی برای ذرهای تنها بودن با چانیول تا دم در همراهیش کرد
نفس عمیقی کشید و بوی عطر تنش و تو چند سانتی متری خودش حس کرد
با لبخند به سرتاپاش خیره شده بود و این نگاه، بکهیون رو تا مرز ذوب شدن میبرد
_بیشتر مراقب خودت باش هیونا...اگه میتونستم بیشتر میموندم
و فقط خود بکهیون میدونست که اسم مستعار "هیونا" چقدر بهش میومد و به دلش مینشست
خواست چیزی بگه که چانیول خودش رو نزدیکتر کرد و جایی کنار لباش رو بوسید و از همون نزدیکی طوری که نفساش به پوست مورمور شده بکهیون میخورد زمزمه کرد
_اینم برای اینکه بتونی راحتتر به پیشنهادم فکر کنی
از اون اتفاق سه روزی میگذشت و حالا بکهیون نیم ساعتی میشد که آخرین پیام چانیول رو خونده بود
"تو حق نداری به مهمونی اون عوضی بری"
و حدسش کار سختی نبود که بکهیون آماده با پیراهنی سفید و جینی مشکی تو ماشین شاسی که پدرش پارسال بهش هدیه داده بود تک زنگی به دوست صمیمیش زد تا باهم به این مهمونی برن
اگه همه اتفاقات زندگیش رو تو این مدت فاکتور میگرفت نمیتونست بی خیال خوشگذرونیش بشه
لوهان با استرس گوشه ناخونش رو جویید و به ساختمون بزرگی که نورای رنگی ازش بیرون میومد زل زد
_اینجائه؟
ترمز دستی رو کشید و همونطور که از مناسب بودن جای پارک ماشینش مطمئن میشد اوهومی زیرلب گفت و لوهان زیرلب نالید
_سهون بفهمه پارم میکنه
پوزخندی زد و همونطور که کمربندش رو باز میکرد گفت
_اوه سهون قبلا پارت کرده رفیق، پیاده شو
تعداد آدمای تو سالن اونقدر زیاد بود که جای اضافه شدن شخص جدیدی نبود ذرهای سرش رو خاروند و سمت لوهان برگشت که با اخم به پسر هیکلی که بهش چشمک میزد چشمغره میرفت
_بریم یه چیز بخوریم؟
صدای موزیک اونقدر بلند بود کهجملش رو دوباره و اینبار فریاد زد و متقابلا فریادی از کنار گوشش شنید
_اگه بهم یه چیزی بدی که مست کنم قبل از چانیول خودم جرت میدم بک
بکهیون بلند خندید و دست دوستش رو به سمت بار کنار سالن کشوند..........................
_آخرم نگفتی که کجا میمونی که من انقدر نگرانت نشم؟
همونطور که با نوک کفشش شکلهای نامفهومی روی زمین میکشید گفت
_گفتم بهت مامان...یکی از...دوستای دانشگاهم یه اتاق برام جور کرد ...نگران من نباش
صدای نفس عمیق مامان رو از پشت تلفن شنید و گوشه ناخونش رو گاز گرفت
_مراقب خودت باش پسرم...میدونم برات خیلی سخته
صدای بغض کرده مادرش تو گوشش پیچید و دستی به پیشونی عرق کردش کشید
_مامان گریه نکن لطفا...من...من خوبم..جام راحته...تا چندوقت دیگه هم یه جای خوب برای خودم پیدا میکنم
دقایق بعدی فقط به آروم کردن مادرش گذشت و دقیقا با پایین آوردن گوشیش سروکلهی لکهی پررنگ این روزای زندگیمش پیدا شد
پیشنهاد تهیونگ رو مبنی بر شام خوردن تو رستوران کوچیک نزدیک خونشون...اصلاح میکنم خونش قبول کرده بود و حالا قبل از اینکه بهش فرصت حرکتی بده گاز بزرگی از ساندویچ تو دستش زد و همونطور که مشغول جوییدنش شد پشت میز نشست و چشماشو برای چشمای متعجب و بزرگ جونگکوکگرد کرد
_مامانت بود؟
همونطور که به ساندویچ گاز زدش نگاه میکرد و درمقابل چشمای خیره رئیس و هم خونهای جدیدش گازی بهش میزد اوهومی از گلوش خارج کرد
تهیونگ اما در سکوت گازی به ساندویچ خودش زد و با ذرهای ملچ و ملوچ با چهرهای درهم و لحنی بچگونه اعتراض کرد
_اون خوشمزه تر بووود
و باعث شد جونگکوک پشت چشمی براش نازک کنه
کیم تهیونگ همین بود...غیرقابل پیشبینی!
در کنار جنتلمن بودنش باهات راحت بود و قسمت جذابش هم همین بود....کیم تهیونگ با هرکسی راحت نبود
درسته که ساعت کاری خیلی کم پیش میومد که باهاش روبرو بشه اما از همه کارمندای شرکت شنیده بود که اخمش موقع حرف زدن با بقیه کنار نمیرفت و جونگکوک دلش میخواست که فرصتی گیر میاورد تا به بقیه بگه کیم تهیونگ روزی از روزها تو همین دنیا رو یه میز گوشهی یه رستوران خلوت...با یه لحن بچگونه به طعم خوشمزهتر ساندویچ جونگکوک حسادت کرده بود
به ذهنیتش لبخند زد و گاز کوچیکی به ساندویچش زد و توهمون لحظه بود که تهیونگ به حرف اومد
_دلیل آوردنت به اینجا چیز دیگهای بود راستش...
دستی به پشت گردنش کشید همچین حرفایی برای کیم تهیونگ سخت تراز اون چیزی بود که بتونه به راحتی بیانش کنه آدمیم نبود که به هرکی که از راه رسید همچین پیشنهادی بده از طرفی جونگکوک با وجود تپشای نامنظم و کرکننده قلبش میترسید که صداش به تهیونگ هم رسیده باشه ولی با این حال منتظر بهش خیره شد
_من...ازت میخوامکه....
_تهیونگ شی؟
صدای شخص سومی که بین حرفای ت
YOU ARE READING
🌿|ɪˢ ɪᵗ ᴏᵏᵃʸ ᴛᵒ ʟᵒᵛᵉ ʏᵒᵘ?|~[ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ᴠᴋᴏᴏᴋ]
Fanfiction****درحال ادیت**** •بیون بکهیون: پسر کوچکتر رئیس بیون، رئیس یک شرکت بزرگ و سرشناس تو کره،از بچگی به عنوان پسر تخس خانواده شناخته شده و دنبال هدفا و آرزوهای خودش بوده بدون اهمیت به خواسته های پدرش •پارک چانیول: پسر ارشد یه تاجر اروپایی که بعد از مدت...