❤IsItOkayToLoveYou.3❤

1K 267 11
                                    

بکهیون

شب خوبی بود اگه پارک چانیول به گوشه و کنارش گند نمیزد
یه بار قبل از اجرا و درست وقتی که برای تهیونگ هیونگ دست تکون دادم کنارم اومد و با لحنی حرصی و عصبی گفت
_برو سر جات وایسا بیون لازم نیست برای طرفدارات
دست تکون بدی

یه بار هم که موقع خوردن مشروب نصفشو خودش خورد
و درواقع یه لیوان نصفه رو جلوی من گذاشت و گفت

_برای بچه‌ها همینقدر سرو میکنن

الان هم که....
پوف کلافه‌ای کشیدم و سرجام ایستادم و به زرافه‌ی
کنارم زل زدم
_نمیخوای بری خونتون؟

درحالی که به راهش ادامه میداد خونسرد گفت
_اتفاقا دارم میرم خونم
به مسیری که داشتیم میرفتیم نگاه کردم مسیر دانشگاه
بود و درنهایت منتهی میشد به خوابگاه‌ها لحظه‌ای
شوکه به جلو نگاه کردم و قدمامو تند کردم

_وایسا ببینم تو تو خوابگاه میمونی؟
بدون اینکه نگام کنه سرشو تکون داد
متعجب پرسیدم
_پس چرا من هیچوقت تو خوابگاه ندیده بودمت؟
بازم با خونسردی شونه‌هاش رو بالا انداخت
_از این به بعد اطرافتو دقیقتر نگاه کن
چیزی نگفتم و تا رسیدن به خوابگاه سکوت کردم درحالی که کلیدو قفل میچرخوندم به چانیولی نگاه
کردم که به سمت یکی از اتاقای اون طرف راهرو
میرفت و در میزد دستشو به سمتم تکون داد و همینکه در باز شد خودشو پرت کرد داخل با چشمای ریزشده به شماره اتاق نگاه کردم
-۷-
یادم نمیومد کی تو اون اتاق زندگی میکنه شاید واقعا اینجا زندگی میکرد شونه ای بالا انداختم اهمیتی نداشت،داشت؟
درو کامل باز کردم و وارد شدم لباسام رو عوض کردم
و به تخت خالی لوهان خیره شدم چشمامو تو کاسه
چرخوندم
نبودش بهتر از بودنش اونم زیر اوه سهون بود وصددرصد الان هم تو همون موقعیت بود
دستمو زیر سرم گذاشتم و طاق باز به سقف خیره شدم و اتفاقات امشب رو مرور کردم و درنهایت به یه نقطه مبهم رسیدم...پارک چانیول...واقعا با اون دختر رابطه داشت؟ بهش میخورد که یه دخترابز تمام عیار باشه
ولی....وجدان بیدارم ناخودآگاه تشر زد
_ولی چی؟معلومه که پسره یه فاکر حرفه‌ایه پس حرفی باقی نمیمونه
به پهلو شدم و پر حرص درحالی که چشمامو روهم میذاشتم زمزمه کردم
_خودم میدونم لازم نیست یادآوری کنی.

جونگکوک

_جئون جونگکوک
ناله‌ی خفیفی از بین لبام خارج شد و سعی کردم ازسردرد شدیدی که زیادس خودنمایی میکرد و صدایی که خیلی محو اسممو میگفت نادیده بگیرم
سرمو بیشتر تو بالش نرم فرو کردم و پاهامو روی روتختی به شدت نرمم کشیدم
کی انقدر نرم شده بود؟مامان شسته بود یا روکش جدید بود؟
_بلند شو باید برم بیرون کار دارم
و همون لحظه پتوی گرم از روم برداشته شد اخم کردم و پامو تو شکمم جمع کردم

_مامان پنج دقیقه
خندید
_جئون یا همین الان بیدار میشی یا بهت نشون میدم
چطور میتونم یه مامی خوب نه ولی یه ددی خوب باشم

🌿|ɪˢ ɪᵗ ᴏᵏᵃʸ ᴛᵒ ʟᵒᵛᵉ ʏᵒᵘ?|~[ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ᴠᴋᴏᴏᴋ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant