Part 2

195 30 21
                                    

این توضیحات برای کمتر گیج شدن شماست:
قسمت مشخص شده ی اول داستان، قسمت کوتاهی از آیندست که در انتها بهش میرسید و متوجهش میشید.
امیدوارم این قسمت رو دوست داشته باشید❤

"ژانوس"


قسمت دوم

_همه چیز پیشِ چشمهاش تار بودن ‌. انگار گم شده بود میونِ امواجِ در هم و برهم تصاویر ‌. صداها گنگ بودن .میدونست چه اتفاقی افتاده و در عین حال توی بی خبری مطلق گم شده بود .

روی زانو هاش نشسته بود .مجبورش کرده بودن که بنشینه ‌‌‌.

سرش پایین افتاده بود و اگر غرورِ لجبازش نبود، شاید چند قطره ای اشک هم میریخت.

صدای گامهای محکم کسی که از یک طرف به طرف دیگه ای راه میرفت، مثل پتک توی سرش کوبیده میشد و همه ی افکارش رو بهم میریخت!

+این کیه ؟!

_پسرشه !!!

+خودش کجاست ؟!

_هیچ اثری ازش نبود قربان! پسرشو اینجا به جای خودش گذاشته و گم و گور شده!

صدای قدمهای یکیشون به جین یونگ نزدیک تر شد .

+سرتو بیار بالا !

خشک ادا کرد جمله ش رو‌‌.

جین یونگ سرش رو که بالا اورد، بند بند بدنش یخ زد‌.

مثل این بود که یک بتِ تمام یخ مقابلش ایستاده و با تنفر عجیبی نگاهش رو روی صورتش میگردونه ‌.

+میشناسمش !

جین یونگ نگاهی پر از تعجب به چشمهای سرد مرد مقابلش انداخت و ابروهاش در هم گره خوردن .

+پسرخونده ی سوکه !!

جین یونگ اب دهنش رو به سختی پایین فرو داد و چند باری پلک زد تا بتونه چهره ی مردی که میشناستش رو واضح تر ببینه ‌.

_قراره باهاش چیکار کنیم ؟!

شخصِ رئیس، سرش رو برگردوند سمت پسر بی دفاع روی زمین و برای اخرین بار، با همون چشمهای پر از نفرتش، با همون نگاهِ یخ زده ش به چشمهای جین یونگ زل زد.

+معلومه !از شرش خلاص میشیم !

اونقدر ساده به نتیجه ی نهایی رسید که انگار انسانی روی زمین ننشسته بود. در واقع از کشتن یک حشره صحبت میکرد!
نفس جین یونگ با اتمام جمله ی مرد، جایی وسطِ سینه ش گیر کرد و بالا نیومد!

چشمهاش از وحشت گرد شده بودن و لرزه به تمام بدنش حمله کرده بود!

اب گلوش پایین نمیرفت و منجمد شده، پلک هم نمیزد .

مثل یه ادم بیچاره که برای زنده موندن دست و پا میزنه، بی دفاع جلوی پاشون افتاده بود و از ترسِ مردن به خودش میلرزید ‌.

"ژانوس" Where stories live. Discover now