های گایز
متاسفانه چند وقت پیش پارت یک به دلیل سگ دستی نویسنده پاک شدش و هیچ بک آپیم ازش نیست ولی از پارت 2 برای شروع اکی پس نگرانی نیست
مرسی برای نگاه تون لاویو آل❤😍9:21 / لندن
لویی"با عصبانیت از جاش بلند شد، و انگشت اشارشو سمت لویی گرفت...
ز: یا جای من اینجا یا اون...
لو نفس عمیقی کشید و به چشمهای عصبیش زل زد:
_ ببین زین، وجود اون اینجا الزامی...ز: چه الزامی لو؟ ها؟ چه الزامی؟
_ من واسه این پروژه های کوفتی به یه وکیل حقوقی سطح بالا نیاز دارم..
ز: پس پیتر چیکارس؟!
_ پیتر پیر شدهه، کارایی قبلو نداره..
ز: اما لویی...!
_چیه زین؟! من دفعه پیشم به خاطر تو و حالت انداختمش بیرون..
ز:این دفعه ام به خاطر من بیرون نگهش دار...
_ الان مشکل تو چی؟
ز: من قبلا باهاش بودم اون لعنتی جلو چشمای من رفت با یکی دیگه، تمام مدت من فکر میکردم گی در صورتی که بایسکشوال بود، منو ول کرد، میفهمی؟!
حالا تو میخوای باهاش یه جا باشم...؟_ من بهت هشدار دادم زین ولی تو کور بودی.!
ز: پشیمون نیستم لو چون اون لحظه دلم خواستش من لعنتی باهاش خوش میگذروندم، تو اون لحظه فکر میکردم این کار درسته پس حرفی نیست...
_به هرحال زین تو خودتو از همین برجم پرت کنی پایین من لیامو بر میگردونم...
ز: پس منم میرم...
و به سرعت از جاش بلند شدو سمت در رفت قبل رفتنش مکثی کردو برگشت و به قاب عکس دو نفره شون روی میز نگاه کرد..
درو به آرومی باز کرد رفت...لویی با عصبانیت خودکارو روی میز پرت کرد و لب زد: از این بدتر نمیشه...
مطمئنا زین تا شب بر میگشت ولی دیدن این حالش براش سخت بود...
از طرفی وجود لیامم لازم بود..زین باید یاد میگرفت کارو از زندگی شخصیش جدا کنه...
زنگ خوردن تلفنش اونو از افکارش بیرون کشید...
لوتی بود...
لو: سلام لویی.. خوبی؟ کجایی.؟
_ سلام دارلینگ شرکتم، چطور؟
لو: عاااممم میشه بیای خونه.؟لو نگران سرجاش نیم خیز شد..
_چیزی شده لوتی؟ تو خوبی؟ دو قلوها خوبن؟
لو: آره آره، همه خوبیم نگران نباش، فقط..
_ فقط چی لوتی؟
لو: مادر یکی از دوستام اومده اینجا میشه بیای..؟
اخماشو توهم کشید: دارم میام..
YOU ARE READING
28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)
Fanfictionلویی این دفعه داد زد... _چرا ازم فرار میکنی؟ هری با صدای آرومی جواب داد: _میترسم...! با رنجش چشماش بهش خیره شد.. لویی: از من؟ هری: از عشق... .................................................................. اینجا نه خبر از قتل و گروگان گیری نه سلطن...