~18~

326 70 56
                                    

13:21 / لندن
هری"

تاکسی جلوی آپارتمانی نگه داشت...

_عااام مطمنین همینجا؟

راننده: بله آدرسی که دادن همینجا...

سری تکون دادم و از ماشین پیاده شدم، کیف پولمو در آوردم که حساب کنم...

را: حساب شده قربان...

ابروهامو بالا انداختم و تشکری کردم،
لیام از کی انقدر لارج شده؟!

گوشیمو در آوردم و به لیام زنگ زدم..

لی: هری تا نیم ساعت دیگ اونجام...

_ درو وا کن مردک..

لی:چی؟

_میگم درو باز کن...

لی: طبقه ۳ واحد ۹....

جلوی در واحدش که رسیدم در نیمه باز بود...

_ لیام کجایی پسر خوش قول؟
_آهای با توام...

همینطوری تو خونه سرک میکشیدم که با دیدن باکسر قرمز کف آشپزخونه حالم بد شد...

_لیام کثیف...

پاورچین سمت کاناپه رفتم و نشستم روش ولی با احساس چیزی که رفت داخل باسنم دادی زدم و سرجام نشستم...

لی: چیه؟

با عصبانیت برگشتم که دیدم لیام با باکسرش بالا سرم...

_این چی بود؟

و با دستم کارتون کوچیکی که روی کاناپه بود برداشتم...

با دیدن بسته و چیزی که توش بود زدم زیر خنده..

لی: هیس احمق...

خنده هام بلند تر شد...

لی: میگم ساکت زین تازه خوابش برده...

وسط خنده چشام گرد شد: اونم اینجا، اونکه امروز صبح...

_پس برای همین منو پیچوندی...

لیام سرشو تکون داد...

_توکه با دوست پسرت تو خونه خالی بودین چرا به تاکسی گفتی بیاد اینجا؟؟؟

لی: من نگفتم...

_چی ؟

دستی پشت گردنش کشید: میگم من نگفتم..

هوفی کشیدم...

_خب پس یا منو ببر خونه عمت یا تاکسی بگیر که برم...

لی: نه میبرمت...

_پس سریع باش...

سرشو تکون داد...

با لیام داخل آسانسور بودیم...

_من دیگه اینجا نمیام...

لیام با تعجب برگشت سمتم...

شونه ای بالا انداختم :امنیت ندارم...

و از آسانسور خارج شدم...

28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)Where stories live. Discover now