~22~

319 65 167
                                    

2:21 / لندن
هری"

ن: نمیخوای بخوابی؟

_استرس دارم...

ن: هری هیچی نمیشه، تو سالهاس منتظر این روزی...

_درسته...

ن:پس الان دردت چیه؟

دستمو برای بار هزارم به صورتم کشیدم: عملش سنگین نایلر میترسم از اینکه، از اینکه...

و بغضم دیگه اجازه نداد که حرف بزنم...

ن: هعی هری آروم باش، هری لطفا..

دکمه قطع تماسو زدم و سرمو توی بالش فرو کردم...

گوشیم شروع به زنگ زدن کرد، روی حالت پرواز گذاشتمش، نایل خودش میفهمید الان میخوام که تنها باشم...

از آخرین باری که با جما قدم زده بودیم و  توی پارک دنبال هم دویده بودیم و سرسره رو برعکس بالا میرفتیم سالها گذشته بود، از ۶ سالگیم به بعد تنها قدم زده بودم تنها توی پارک دویده بودم و تنها سرسره رو برعکس بالا رفتم...

همین بودنش کافی بود ولی الان من واقعا ترس عملی که میخواد انجام بشه رو ندارم، ترس اتفاق بدشو دارم، من بدون جما نمیتونم...

با پیدا شدن اولین پرتو نور خورشید و روشن شدن اتاق سرمو از توی بالشت در آوردم، بست بود هرچی گریه کرده بودم حالا باید همون هری بشم که نقش باز میکنه و بازیگر حرفه ای...

آ: هری...

با شنیدن صدای آنه کامل از تخت پاشدم و دستی به چشام کشیدم...

_بله مامان...

بعد یکم مکث جواب داد: بهتره قبل از بیدار شدن، جما یه دوش بگیری...

فهمیده بود پس، منم فهمیدم اونم تمام شبو بیدار بوده...
آروم درو باز کردم و وارد پذیرایی شدم...

به سمت حموم رفتم، انقدر استرسم زیاد بود که حتی دستام توان نداشتن باکسر و تیشرتمو در بیارم...

با همون لباسا زیر دوش ایستادم و آبو باز کردم...

نمیدونم چند دقیقه گذشت که آنه ازم خواست هرچه سریع تر بیام بیرون...

به هر سختی بود لباسمو عوض کردم و شامپویی زدم...

وارد قسمت رختکن شدم و حوله رو دور کمرم بستم...

قبل از خارج شدن از در لبخندی زدم و درو باز کردم...

ج: اووووف نیپلاشووو...

دستمو روی نیپلای اصلیم گذاشتم و صدامو دخترونه کردم: به نیپل های من چیکار داری عوضی...

ج: من اون نیپل های دیگه تو میبینم عیب نداره هرکارم بکنی از هر ورت یه نیپل میزنه...

هعی خودش نمیزاشت باهاش مهربون باشما...
لبخندی بدجنسی زدم:میگم جما تو اگه دست نداشتی دستکش استفاده میکردی؟

28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin