~30~

334 62 50
                                    

9:56/ لندن
هری"

جی: هری

_بله

جی: میچ خواسته که بری تو اتاقش

گردنمو به شدت بالا آوردم: چی؟

جی: گردنت شکست پسر

_ منو؟

جی: ارهه، این چه رفتاری؟

_ اون حتی به خودش زحمت نداد برای نمایشگاه یه تشکری بکنه الان منو میخواد چیکار؟

جی: نمیدونم

_خیلی ممنونم
و از جام بلند شدم، دستی توی موهام کشیدم و قدمامو سپت اتاقش هدایت کردم،چند تا تقه به در شیشه ای زدم

م: اوه هری، بیا تو مرد

_مثل اینکه با من کاری داشتین؟

م: ارهه، بشین راحت باش

با ابروهای بالا رفته روی دورترین صندلی بهش نشستم

م: خسته نمایشگاه نباشی

دستمو جلوی دهنم گرفتم تا پوزخندمو نبینه: ممنونم

م: مثل اینکه طرح تو و مدیرتت روی
دیزاین نمایشگاه جلب توجه زیادی کرده

_ خوب؟

م: چندتا شرکت ازت دعوت به همکاری کردن، من راستش چند تایی شونو قبول نداشتم و رد کردم ولی یکیشون موقعیت عالی برای تو و من یه قرار برای چهارشنبه

با اخم بهش خیره شدم: یه دقیقه!
_شما چیکار کردین؟

پاکتیو سمتم گرفت: برات پل پیشرفت ساختم

_ بدون اینکه نظر منو بپرسین

م: هعی، پسر عصبی نشو من موفقیت تو برام مهم

_ آرهه مشخصه،ولی من قرار نیست جایی برم

م: خودم با تامیلنسون حرف میزنم اگه مشکلت اونه

_ دقیقا مشکلم لویی، اون خیلی به من لطف کرده و من نمیتونم قدر شناس نباشم

م: لویی، که اینطور پس به خاطر لویی

عصبی چشامو روی هم فشار دادم: به خاطر لطف های لویی

م: عابویسلی

_ ممنون از اینکه به فکر پیشرفت منین ولی من همینجا راحتم

میزشو دور زد و پاکتو جلوم گرفت: هر موقع بخوای این شرکت خواهان تو، حتی وقتی لطف لویی بهت تموم شد

ازجام بلند شدم و پاکتو ازش گرفتمو از اتاقش خارج شدم

جی: هر

_ هیچی نگو جیمی لطفا هیچی نگو
و سمت میزم رفتم پاکتو روی میز پرت کردم و سرمو بین دستام گرفتم، مرتیکه فاکر به چه جرئتی جای من تصمیم میگیرهه

28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)Where stories live. Discover now