10:31 / لندن
هری"
منتظر لیام بودم تقریبا ۱ ساعتی هست منو توی ترمینال کاشته...برای بار هزار بهش زنگ زدم..
_کجایی لیام؟ل: روانیم کردی هری..
_تو یا من؟ خودم میرفتم دیگه...
ل: لازم نکرده دارم میام بیا جای خروجی اصلی...
گوشیو قطع کردمو کیف مو از روی صندلی برداشتم...
به محض خروجم از در صدای بوق های پی در پی توجهمو جلب کرد...
ل: اهای کله فرفری..
با عصبانیت سمتش برگشتم و دهنی براش کج کردم...
کوبیدن در ماشینش بهترین انتقام بود..
ل: اووووی آروم مردک..
_حقته...
ل: چه طرز برخورد با یه آقای با شخصیت..
_مشکل اینجا تو اون آقا با شخصیت نیستی..
ل: ادب هری، ادب، چیزی که هرگز نداشتی..
_ آن تایم بودن لیام، آن تایم بودن چیزی که هیچوقت نبودی...
ل: سرم شلوغ بود...
_بله در جریانم..
کلافه نگاهی بهش کردم...
_کجا میریم..
دنده رو عوض کرد...
ل: پیش یکی از دوستام..
_خوب...
ل: هیچی دیگه راجبت باهاش حرف زدم گفت بیادش..
_پرونده هام آوردم...
ل: لازم نبود که..
_مت گفت..!
ل: آآآارهه آرهه خوب کردی..
و سرشو تکون داد...
_ به نظرت میشه لیام...
ل: میشه هری...
_ممنونم ازت..
لبخندی زد و ترمز کرد...
و با سرش به برجی اشاره کرد...
ل: برو اینجاس...
_مگه تو نمیای؟؟؟؟
ل: چرا میام قبلش این اطراف کار دارم، میری طبقه 3+ و به کارا میگی از طرف منی...
_باشه، بیاییییی هااا...
سرشو تکون داد و من از ماشین پیاده شدم...
به سمت برجی که شیشه هاش سراسر سورمه ای بود حرکت کردم..
محوطه بزرگ جلوی برج بیشتر شبیه پارک بود و تمامش پر از گل های بنفشه بود
به سمت در برج رفتم...
رفتو آمد زیاد بود...
کسایی که از اونجا میومدن بیرون اغلب تیپ های رسمی داشتن پس واسه همین بود مت تاکید داشت پیراهن رسمی تنم کنم...
VOCÊ ESTÁ LENDO
28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)
Fanficلویی این دفعه داد زد... _چرا ازم فرار میکنی؟ هری با صدای آرومی جواب داد: _میترسم...! با رنجش چشماش بهش خیره شد.. لویی: از من؟ هری: از عشق... .................................................................. اینجا نه خبر از قتل و گروگان گیری نه سلطن...