5:57 / هولمز چپل
لویی"
با صدای ضربه های پشت سرهم که به در میخورد چشمای پر از خواب شو باز کرد...سر شو از بالشت جدا کرد تا موقعیتو درک کنه،
هری رو دید که توی خودش مچاله شده و دستاشو بین پاهاش گذاشته...
خم شد تا پتو رو روش مرتب کنه که صدای در دوباره بلند شد،
این دفعه هریم چشاشو باز کرد..
لویی سراسیمه از تخت اومد پایین و به سمت پله ها رفت...
با عصبانیت تمام درو وا کرد و با قیافه آشفته زین مواجه شد...
لی: بیا دیدی گفتم زین! الکی نگران بودی ...
ز: یه دقیقه خفه شو..
ز: مردک سادیسمی، فاکر کدوم گوری بودی؟!با عصبانیت تلفنو همراه شو از جیبش در آورد و ادامه داد: به این کوفتی میگن تلفن همراه میفهمی همراهه، همرااااااااااااااه
زین همراه آخرو با داد گفت...
لیام دستشو جلوی دهن زین گذاشت و چشم غره ای بهش رفت...
لویی متعجب به اون دوتا نگاه میکرد یعنی واقعا زین نگرانش شده بود؟!
اونکه بهش خبر داده بود..
دست به سینه شد و تو صورت زین دقیق شد:_ تلفن همراه تو چک کردی؟! همراااااه...
زین رو به لیام پوزخندی زد: هه آقارو...
_جواب منو بده..
ز: بیش از هزار بار لووو...
_من که تو اینستا بهت...و یادش اومد اصلا نتش رو روشن نکرده و حالت آفلاین بوده...
لبخند دندون نمایی رو به زین زد: شرمنده داداش...
و پا به فرار گذاشت..زین خیز برداشت که دنبالش بره که لیام از پشت کتشو گرفت: دم... باز دم...
لی: حالا کفشاتو در بیار بعد برو بکشش...
زین هر لنگ از بوتاشو به یه طرف پرت کرد و دنبالش دوید...
ز: وایسا مرتیکه، معلوم نیست دیشب کون کدوم بدبختی میزاشتی که الان لختی...
لویی پشت کاناپه سنگر گرفت و به خودش نگاه کرد...
_ شآت آپ زین، هیچم اینطوری نبوده..زین دستشو به سمت لویی دراز کرد و با عصبانیت گفت: آخه سگ یه کون چقدر ارزش شو داشت که جشن تولد منو ول کردی...
_داری زیاده روی میکنی زینی...
صدای سرفه لیام اونا رو به خودشون آورد که داشت با ابروهاش به پله ها اشاره میکرد...
هردو به سمت پله ها برگشتن و هریو با اخمای درهم دیدن...
زین سوتی کشید و شروع کرد به دست زدن: به به بگو پس چه خبره، دوست جدید پیدا کردی دیگه فاکر...
مرتیکه رفیق فروش...
DU LIEST GERADE
28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)
Fanfictionلویی این دفعه داد زد... _چرا ازم فرار میکنی؟ هری با صدای آرومی جواب داد: _میترسم...! با رنجش چشماش بهش خیره شد.. لویی: از من؟ هری: از عشق... .................................................................. اینجا نه خبر از قتل و گروگان گیری نه سلطن...