~24~

317 71 158
                                    

7:38 / لندن
هری"
قبل ورود موهامو مرتب کردم و وارد شرکت شدم...

جیمی بلافاصله بعد دیدنم سمتم اومد
ج: هعی چطوری پسر؟

_خوبم، اوضاع خوبه؟

ج: آرهه، همه چی اکی...

سری تکون دادمو سمت میز دوست داشتنیم رفتم...

با دیدن لب تاپ اپلی که روی میز بود یه ابرومو انداختم بالا...

سرمو برگردوندم که جیمیو صدا بزنم ولی زنگ خوردن گوشیم مانع از این کار شد....

با دیدن عکس کیوتش لبخندی زدم و دکمه اتصالو زدم...
_ سلام زردکم...

ن: هری گو خوردم...

_اون که کار همیشته...

ن: ببین رفیق...

_ فقط بگو چیکار کردی!

ن: من مست بودم به جون تو...

_خوبی، چیزی شده؟

ن: کندال محل کارتو فهمید...

با عصبانیت کف دستمو توی پیشونیم کوبیدم...

_ احمقققق

ج: چه خبرته آروم تر...
و پوشه آبی رنگی رو روی میزم گذاشت..

اخمی بهش کردم: ببین نایل تا اطلاع ثانوی دورو برمن پیدات نشه، این گندیم که زدی جمع میکنی...

و گوشیو روی میز کوبیدم...
ج: هعی پسر خوبی؟

عصبی سری تکون دادم...
مطمئنا اگه کندال راهش به اینجا باز میشد دیگه نمیتونستم جمعش کنم، اون هنوز درگیر گذشته بودو نمیفهمید واقعا دارم از دستش فرار میکنم،
نمیفهمید من توان روبه رو شدن با هرچی که مربوط به اون دروه هست رو ندارم؟
اشتباه از خودم بود که یه موضوعی و کش دادم و حالا انگار که ماه از پشت ابر در اومده باشه...

همیشه همینطور بود اگه یه موضوعی و نتونم تو همون گذشته حلش کنم هیچ راهکاریم براش در آینده نخواهم داشت...

ج: هری این پوشه رو یه نگاهی بنداز مال پروژه های این چند وقتی که نبودی، یک ساعت دیگه ام تو اتاق ایده باش...

دستشو به لبش به طرح خنده کشید: با لبخند بیا...

بدون توجه بهش رو صندلی نشستم...

نگاه به پوشه و پروژه های جدید یه ساعتی طول کشید هیچ کدوم از پروژه ها باب میل من نبود، سطحی ترین چیزابی که هر کسی میتونه استفاده کنه توی پروژه ها به کار رفته بود و فقط از نظر تجهیزاتی کیفیت داشتن...

ج: بچه ها سریع تر، بیاین...

با شنیدن صدای بلند جیمی پوشه رو روی میز گذاشتمو سمت اتاق ایده رفتم...

تقریبا همه نیمکت های لهستانی پر شده بود و تنها نیمکت خالی کنار یه دختر با موهای آبی رنگ و تیپی خاص بود...

28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)Where stories live. Discover now