~6~

424 99 10
                                    

5:00 /هولمز چپل
لویی"
آلارم گوشی شروع به زنگ زدن کرد...
از جاش بلند شد و چند دقیقه ای به دورو برش نگاه کرد...
به سمت دستشویی رفت و مسواکشو برداشت...
به قیافه خودش توی آینه نگاه کرد موهاش که همیشه به سمت بالا بود صبح ها بعد از بیدار شدنش به حالت اصلی خودش بر میگشت و توی صورتش پخش میشد...
بعد از مرگ مادرش دیگ کسی اونو با موی پایین ندیده بود...

جوانا همیشه بهش میگفت" موهای تو مثل یه مخمل نرم، هرکسی دست بزن بهش جز خوش شانس ترین آدماس تا وقتی من هستم بزار همیشه به حال خودشون باشن همین جوری رها..."

ولی الان که نیست پس لازم نمیدید موهاش پایین باشه کسیم ازش نمیپرسید چرا...

تیشترت سفید زین رو پوشید و روش همون گرم کن بنفش، از آخرین باری که دوبار یه لباس رو پوشیده بود خیلی میگذشت...

اومد بیرون از خونه و مت رو مشغول غذا دادن به پرنده هاش دید..
به سمت خیابون حرکت کرد...

به خاطر بارونی که دیشب اومده بود زمینا کمی خیس بودن ولی هوا خیلی سرد نبود..

گرم کن و در آورد و روی دستش گرفت،
صدای بلند آخی توجهشو جلب کرد
ب
ه اون سمت خیابون نگاه کرد و یه پسرو و دید که داشت از یه مرد با قیافه ای پر از تتو کتک میخورد

به سمشتون دوید و گرم کن رو پرت کرد اونطرف یقه مردو کشید و از روی پسر بلندش کرد...
ولی با دیدن اون پسر...

..................................................................

6:30 / هولمز چپل
هری"
آروم از پله ها اومدم پایین آنه و جما هنوز خواب بودن،
امروز دیرتر از خواب بلند شدم و فقط امیدوارم نایل تا الان رسیده باشه..
یه لنگ از بوتا پاییزمو پوشیدم و لنگ دیگشم بیرون خونه پام کردم با عجله به سمت خیابون اصلی دویدم،

مشغول بستن زیپ کاپشنم بودم که تنم محکم به تنه یکی خورد با عصبانیت برگشتم سمتش،
ولی با دیدن یکی از اراذل خیابون ۲۲ رومو برگردوندم،

دلم نمیخواست این وقت صبح باهاشون درگیر بشم،
اخمی کردم و راهمو  کشیدم..

دوباره شروع کردم به تند راه رفتن که یقم از پشت کشیده شد و روی زمین های نیمه خیس پهن شدم،
تا اومدم پاشم نشست روم و شروع به مشت زدن توی صورتم کرد،
اومدم تلاش کنم که پاشم...

یهو هیکل گندش از روم کنار زده شد و حالا اون
پخش زمین بود،

مردی که نمیشناختم و جثه نه چندان بزگی هم داشت روش نشسته بود و مشت میزد تو صورتش به سمت شون دویدم و بلندش کردم که فرصت سوت زدن به اون سگ رو دادم و چند نفر از بار خیابون ۲۲ زدن بیرون با دیدن اون همه جمعیت مرگ مون حتمی بود..

پاهام قفل شده بود روی زمین...

_ وزغ بیا
با شنیدن لقبم به سمتش برگشتم تا اومدم جوابشو بدم دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشید..
دستا من برای دستاش بزرگ بود...

شروع کردیم به دویدن دقیقا نمیدونسم کجا میره ولی داشت به سمت کوچه بن بست میرفت..

پس جای دستامون عوض شد ، انگار اینطوری بهتر

بود و من دستشو گرفتم به سمت پارک پشت نونوایی دویدیم و پشت ماشین بستنی سیاری که اون اطراف پارک شده بود قرار گرفتیم،

کله ای کشیدم و وقتی اون اراذل و ندیدم نفس از سر آسودگی کشیدم،

برگشتم و به ناجیم نگاه کردم این چشمای آبی، موهای خرمایی رو به بالا، لبای صورتی و تیشرت سفید یکمی آشنا بود ولی به یاد نیاوردم...

بهش نگاه کردم لبخندی زدم و تشکر کردم...
_مرسی آقا ازتون ممنونم...
ل:اووو آقا!!!! مگه با پیرمرد طرفی؟!

_ خوب خواستم مودبانه باشه...
ل: لازم نیس اینطوری احساس پیر بودن میکنم..!

خندیدمو سرمو پایین انداختم...
ل: هعی پسر تو چال داری...

_آرهه... اووو راستی وزغ از کجا اومد؟!
ل: من از دوستان متم اون دیروز سر نونا کنجدی خیلی عصبی بود..

_ پس حتما یه کلمه ای مثل دارزم تو حرفاش بوده
و دستمو بالا آوردم..
ل: آره دقیقا
سرمو تکون دادم...

_ اون پسره که چهره آسیایی داره زیرش چشمش کبود بود.. من فکر کردم کار یکی از این کله خراب های اراذل خیابان ۲۲...

ل: کار یه کله خراب هست ولی جز گروه اراذل نیست..!

و برای اینکه نخنده لباشو جمع کردو سرشو تکون داد...

پس صد درصد کار خودش بود..
ل: توهم الان صورتت کبود شده..
_اووه جدی؟! گندش بزنن..
ل: پیش میاد زخم مال مرده...

_ نه تا وقتی یه مادری همیشه نگران داشته باشی!
لبخندی زد و لب زد: قدرشو بدون...
احساس کردم ناراحت شد...

با چرخوندن سرم و دیدن نونوایی به ساعت گوشیم نگاه کردم ای واییییی نزدیک هفت و نیم بود...

_ اووه واقعا ببخشید من دیرم شده باید برم سرکار و الا اخراج میشم البته اگه تا الان اخراج نشده باشم..

ل: اکی آروم باش برو..
دوباره ازش تشکر کردم و دویدم..
ل: راستی اسمت چی؟!
_ هری اسمم هری... اسم تو چی؟!
ل:لویی

همینطوری که سرمو تکون میدادم و عقب عقب میرفتم پام به لبه جدول گیر کرد و نزدیک بود بخورم زمین...
جیززززززز یادم اومد این همون کسی که دیشب بهم کمک کرد..

از خجالتم بر نگشتم و وارد نونوایی شدم...
_________________________________________

اگه داستان رو دنبال میکنین و میخونید نظرات تونو بگید قشنگا❤

28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام)Where stories live. Discover now