°•part 50 •°

459 68 76
                                    

سه ماه گذشته بود و حالا اون یه شغل جدید پیدا کرده بود. این شغل آسون بود. اون امور مالی رو برای کمپانی موسیقی نامجون و یونگی انجام میداد، و گاهی به طور همزمان مسئول پذیرش هم بود. کمپانی پایین خیابون جایی که اون الان زندگی میکرد قرار داشت، درست پشت سوپرمارکتی که اون هر روز موقع رفتن به پارک از مقابلش
عبور میکرد.

بیگ هیت کمپانی جدید و کوچیک، اما دنج و راحتی بود، و وقتی اون کارآموزها رو تماشا میکرد که یکی یکی وارد و خارج میشدند، تقریبا میتونست وانمود کنه که اون موفق شده دنبال رویاهاش در مورد انجام دادن موسیقی به عنوان شغل اصلیش بره.

"قیافت یه جوریه انگار تازه سگت مرده"

نامجون گفت، در حالیکه فنجونی از لاته ی گرم به دستش میداد. زمستون بود و سئول بی رحم،
طبق معمول سرما خیلی سخت نبود اما باد، سوز گزنده ای داشت.

"شب سختی داشتی؟"

"اره"

تهیونگ جواب داد. دوباره برای رفتن به پارک بیرون رفته بود، و سرما منجمدکننده بود. سیگاری بین لب هاش گذاشته بود و تا وقتی انگشت هاش سرخ و بی حس شدند به کشیدنش ادامه داده بود.

"نتونستم بخوابم و بیرونم خیلی هوا سرد بود"

"هوبی بهم درمورد پیاده رویهای نصف شبت گفته"

نامجون اخم کرد و تکیه اش رو به در داد.

"باید بری پیش دکتر . خواب خیلی مهمه"

"من خوبم"

تهیونگ بحث رو تموم کرد. کمی از لاته اش رو چشید. خیلی شیرین بود.

"نگران من نباش. تو خودت یه کمپانی واسه
چرخوندن داری، یه عالمه ترک واسه ساختن و یه گروه تازه کار که باید حواست بهشون باشه"

نامجون اخم کرد. تازه چند سال گذشته بود، اما استرس چرخوندن یه کمپانی توی صنعتی به اشباعی و رقابتی ای مثل صنعت موسیقی هزینه ها و تاوان های خاص خودش رو داشت، و این خودش رو نشون داده بود. پیشونیش جایی که قبلا چیزی نبود، چروک داشت و لب هاش رو اغلب محکم روی هم فشار میداد، اما نگاه توی چشم هاش هنوز ملایم بود، در هر صورت، تهیونگ ممنون بود که هنوز هیونگش رو داره. نامجون قبل از اینکه بیرون بره لبخندی زد، لبخند کوچیک اما اطمینان بخش.

"ته هیونگ!"

جهیون صدا زد. اون یکی از کاراموزها بود، یه پسر
چهارده ساله ی پر سر و صدا که تنها کمی قبل از اینکه تهیونگ بهسئول برگرده به اون شهر اومده بود، حداقل به نظر میرسید بهتر از تهیونگ با سکونت در اونجا به آرامش رسیده.

"تو چیزی میخوای؟ ما داریم میریم کیمباپ بخریم"

"نه ممنون، من قهوه دارم"

°•keep the water warm•°Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt