°•part 26•°

708 100 8
                                    

تهیونگ فکر میکرد همونقدر که الکل احساساتشون رو شدت بخشیده بود، خاطراتشون رو کمرنگ میکرد. اما خیلی خیلی اشتباه میکرد.

انگار که دوباره همه چیز از صفر شروع شده بود. به روزهایِ نگاه های سریع و دزدکی و سکوت مطلق برگشته بودند، با این تفاوت که این بار هزار مرتبه بدتر بود، چون تهیونگ دیگه جونگکوک رو اون اطراف نمیدید . جونگکوک قبلا به خودش زحمت میداد که توی آپارتمان بچرخه، حتی اگه یک کلمه هم حرف نمیزد، و حداقل سایه ی گذراش حضورش رو نشون میداد.

وقتی ساعت یازده یا دوازده شب، در با صدای خفیفی باز میشد، تهیونگ در حالیکه سعی میکرد تا حد ممکن خونسرد و بی تفاوت به نظر برسه، با سرعت از اتاقش بیرون می اومد تا بتونه رودررو با
جونگکوک صحبت بکنه، اما تا میخواست مناسب ترین هودی های که داشت رو بپوشه جونگکوک رفته بود و صدای باز شدن دوش حمام توی آپارتمان
می پیچید و تهیونگ ترسو تر از این بود که بخواد اونموقع راه دیگه ای رو امتحان بکنه. و موقع صبح در آپارتمان خیلی زود باز میشد، زودتر از این که تهیونگ کوچکترین صدایی بشنوه. اون پیام دادن رو هم امتحان کرده بود، اون احمق نبود، اما جونگکوک این لطف رو نمیکرد که حتی پیام هاش رو سین بکنه.

و اینطوری بود، فقط چند روز، اما به اندازه کافی طول کشیده بود تا یه اخم دائمی روی پیشونی تهیونگ جا خوش کنه، جوری که جیمین هم متوجه این تغییر شده بود.و جیمین با دهنی که پر از چیپس بود پرسید

"جونگکوک کجاست؟"

بعد ادامه داد "معمولا این موقع همین دور و برا بود"

تهیونگ مکث کرد "اون ... آه ... سرش شلوغه. این چند وقت حتی خونه هم زیاد نیومده"

جیمین اخم کرد "داری دروغ میگی"

و تهیونگ میدونست یه دلیلی هست که بالاخره جیمین بهترین دوستشه. اون تهیونگ رو درست
مثل کف دستش میشناخت.

"چه اتفاقی افتاده؟"

"اگه بهت بگم، تو هم باید بهم بگی بین تو و یونگی هیونگ و هوسوک هیونگ چه خبره"

تهیونگ میدونست که هیچ راه فراری نداره. جیمین
بو برده بود، و جیمین انقدر کنجکاوی میکرد و سوال میپرسید که تهیونگ بالاخره تسلیم میشد، با الکل یا بدون الکل.

جیمین دوست خوب تهیونگ بود. بهترین دوستش، بهترین بهترین ها. همراه همیشگیش بود، و به همین دلیل میدونست که هیچ راه فراری نداره، و همین طور میدونست تنها راهی که میتونه جیمین رو به حرف بیاره، جوری که بهترین دوست ها این کارو میکنند ، اینه که مستقیم بره سر اصل مطلب، حتی اگه به این معنی باشه که خودش هم باید زخم هاش رو آشکار کنه.
ولی اون میتونست تردید رو از توی حالت چهره جیمین بخونه. جوری که لب پایینیشو میجوید و ابروهاش در هم کشیده و مشت هاش گره
خورده بود و ناخن هاش رو توی کف دستش فشار میداد. چند ثانیه طولانی گذشت و بالاخره جیمین سری تکون داد.

°•keep the water warm•°Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang