°•part 9•°

850 133 5
                                    

"فقط بهم بگو"

تهیونگ این رو با حرص اما آروم گفت . با اینکه درس آمار خسته کننده بود اما تهیونگ هم آدمی نبود که بخواد اون موقع با تمام وجودش فریاد بزنه یا وسط کلاس معرکه راه بندازه تا اون جو کسل کننده رو بشکنه ، حتی اگه بخواد بهترین دوستش رو مجبور بکنه تا فقط یه کلمه جوابش رو بده .

"چی شده؟"

قبل ازینکه اولین کلاسش شروع بشه ، قرار گذاشته بود که جیمین رو ببینه ، کمی دیر کرده بود و روی زمین چمن تقریبا میدوید ، وقتی رسید فقط جیمین اونجا نبود ، یونگی و هوسوک هم بودن در حالی که به پسرک زل زده بودند . اولی با قیافه ای حق به جانب محکم ایستاده بود و چشم های روباه شکلش رو باریک کرده بود و دومی وزنش رو یکی از پاهاش انداخته بود ، ابروهاش در هم گره خورده و نبودنِ اون لبخند همیشگیش ، توی چشم میزد .

اما جیمین ، اون به کل ماجرای دیگه ای بود . با اینکه هنوز سرپا بود اما جوری که توی خودش خم شده بود و پاهاش میلرزیدند باعث میشد به نظر برسه که هر لحظه ممکنه مچاله بشه . وقتی متوجه رسیدن تهیونگ شد ، انگار که آرامشی از آسمون بهش نازل شده باشه ، باسرعت به سمت بهترین دوستش دوید . با دست های کوچیکش به بازوی لاغر تهیونگ چنگ زد و اون رو به داخل ساختمون کشید .
این وضعیت عادی نبود . اصلا عادی نبود . جیمین معروف بود به کنار اومدن با دوست پسرش ، که اون هم معروف بود به بداخلاقی و ترشرویی ؛ کسی که همینطور پشت سر هم توی اجراهای زنده
کلاب ها اهنگ های خفن پخش میکرد و هر وقت اسم « شوگا» توی دانشگاه مثل بمب می ترکید ، اون کلاب ها دیگه جای خالی نداشتند . اونها
همینطور به این معروف بودن که با همخونه شون خیلی خوب کنار میان ، کسی که مهم نبود چی پیش میاد فقط لبخند میزد ، شبیه نور خورشید توی یک روز زمستونی . و اگر تهیونگ میخواست روراست
باشه حتی فکر کردن به اینکه کسی از دست جیمین عصبانی بشه ، به نظرش کُفر بود .

اون پسر به معنای واقعی کلمه نجیب و شیرین و مهربون بود .با این حال ، توی نیم ساعت گذشته ، جیمین سرسختانه از حرف زدن سر باز زده بود . پرده ی اشکی که چشمش رو فرا گرفته بود ( و هر
لحظه ممکن بود پایین بریزه اما این اتفاق نیفتاده بود ) خیلی وقت بود که از بین رفته بود ، اما پسرک هنوز به جلوی کلاس خیره شده بود و حاضر نبود یک کلمه هم حرف بزنه .

"همه چی بین تو و یونگی هیونگ مرتبه؟"

تهیونگ با پافشاری پرسید . یا شاید هم به این ربط داشت که اون شب دیده بود جیمین به هر دو هیونگش لم داده بود و نه فقط یونگی .

"این قضیه ربطی به هوپی هیونگ داره؟ شما باید ..."

"خفه شو، باشه؟"

جیمین به تندی گفت. نه فقط به تندی ، بلکه داد
زد و سرش رو به سرعت از اون برگردوند . تهیونگ میتونست قسم بخوره همه چیز برای یک لحظه ثابت شد . چشم هاش هم سرد و سخت بود .

"نمیخوام در موردش حرف بزنم".

تهیونگ زیر لب گفت "من بهترین دوستتم". ناراحت شده بود ولی نگاهش رو ازش نگرفت .

"چرا فقط بهم نمیگی؟"

"این چیزیه که خودم مجبورم از پسش بربیام ، باشه؟"

تهیونگ با التماس گفت "تو مجبور نیستی"

"تو حتی نمیتونی از پس مشکلات خودت بربیای ، شک دارم بتونی برای من کاری بکنی"

تهیونگ احساس کرد که چیزی قفسه سینه اش رو سوراخ کرد و توی قلبش فرو رفت . اگر هم جیمین میدونست با همون چندتا کلمه قلب تهیونگ رو به درد آورده ، با این حال به روی خودش نمی آورد . فقط برگشت و صاف نشست و تا آخر کلاس سرسختانه ساکت موند .

وقتی تهیونگ به آپارتمانش رسید اون چهره ی آزرده ازش جدا نمیشد . حتی بدون اینکه توی آینه نگاه کنه میتونست بگه ابروهاش درهم گره خورده ، خطوط توی چهره اش عمیق تر شده ، و گوشه های
لبش رو به پایین متمایله جوری که انگار داره میگه بکش کنار ، اعصاب ندارم .

اون نه تنها یجورایی و شاید کمی با بهترین دوستش سر چیزی که بخاطر بهم ریختن هورمون هاشون به وجود اومده بود ، جر و بحث کرده بود ، بلکه سر چند کلاس بعدی هم به طرز ناجوانمردانه ای استادها صداش زده بودند و سرزنشش کرده بودند .
بیشتر وقت ها تهیونگ اهمیت زیادی به غرورش نمیداد و همه چیز رو آسون میگرفت ؛ اما به دلایلی ؛ اون موقع ناراحت و عصبی بود ، و هر سرزنشی از طرف استاد ها و مربی هاش فقط نمک روی زخمش
میپاشید . انگار که اون به اندازه کافی خوب نبوده ، نیست و هیچوقت نخواهد بود .

تهیونگ با عصبانیتی شبیه عصبانیتِ خراب کردن امتحان هاش در رو باز کرد ( البته فقط یه بار بوده ، دیگه هیچوقت چنین اتفاقی نیفتاده. )
صدای بهم کوبیده شدن در بلند و وحشتناک بود ، و باعث شد اون غریبه هر کی که بود از جا بپره ، اون روی مبل نشسته بود در حالی که فقط لباس زیر تنش بود و یک کلاه کپ موهاش رو پوشونده بود .
اون تمام تلاشش رو کرد تا لحنش تمسخرآمیز نباشه وقتی میپرسید .

"تو کی هستی؟"

-----------------------------------------------

خب های گایز 💜
چطورید ؟

من یکم سرما خوردم شما هم حسابی مراقب باشید که سرما نخورید .

این دفعه زیاد حرف نمیرنم 😅فقط یه سوال میپرسم

+اینجا چند نفر اون یکی بوک منو میخونند ؟ اگه نمیخونید برید بهش سر بزنید شتید دوستش داشتید . چون آپش به زودی شروع میشه دوباره .

ووت و کامنت یادتون نره کیوتی های من .💜💜

اگه واتپد منو فالو نکردید هم فالو کنید 😘

°•keep the water warm•°Where stories live. Discover now