°•part 33•°

522 87 7
                                    

با سپری کردن دو هفته در دگو، تهیونگ حضور مداوم مینجه رو تقریبا فراموش کرده بود. مینجه آدم خوبی بود، اما بعد از اینکه توی تعطیلات زمستون گوشی تهیونگ به خاطر پیام های بی اندازه این دانشجوی تجارت ، یا وایسا، مگه تئاتر نبود؟  تقریبا منفجر شده بود، مصمم بود که این دوستش رو نادیده بگیره.

"تهیونگ"

یک نفر صدا زد. مینجه بود. تهیونگ تقریبا داشت به این فکر میکرد که سریع خودشو توی یکی از
کلاس ها بندازه اما جمعیت دانشجوهای در حال رفت و آمد بین کلاس ها این اجازه رو بهش
نمیداد. اون ناله ی بلندی کرد و خودش رو به دست سرنوشت سپرد.

"مینجه"

تهیونگ لبخندی زد با لبهای بسته و بهم فشرده.

"یه مدتی میشه ندیده بودمت"

"اره منم همینطور ته"

ته؟ وات دفاک، داشت ته صداش میکرد.

"پیامای منو ندیدی؟"

"ببخشید توی تعطیلات سرم شلوغ بود"

تهیونگ بحث رو تموم کرد. اون سعی میکرد تا جایی که یه آدم میتونه، شرمنده به نظر بیاد، اما این کار ممکن نبود، خصوصا زمانی که ذره ای هم شرمنده نبود.

"درگیر خانواده و این چیزا بودم "

"اشکال نداره، درک میکنم"

مینجه لبخندی زد که باعث میشد چشم هاش هم بخندند و انقدر واقعی به نظر میومد که تهیونگ برای لحظه ای به این فکر افتاد که نکنه اون تمام این مدت در اشتباه بوده، شاید ادم بد داستان تهیونگ بوده، نشونه های اشتباهی رو بد برداشت کرده و باعث سوتفاهم شده و تا حالا  اون ادم اشتباهی رو سرزنش میکرده.

"میخوای یه قهوه ای چیزی باهم بخوریم، یه عالمه حرف دارم بزنم"

"باشه حتما ..."

تهیونگ قبول کرد. به هر حال چه ضرری میتونست
داشته باشه؟

"... چرا که نه؟"

کافه زیاد شلوغ نبود، بعد ظهر یه روز وسط هفته، از اونجایی که درس ها تازه شروع شده بودند و دانشجوها پیچوندن کلاس ها رو شروع نکرده بودند. تقریبا کسی توی اون کافه ی کوچیک نبود و
لحظه ای که وارد اونجا شدند صدای اهنگ ملایم خارجی به گوششون رسید.

"تهیونگ؟!"

از بین این همه ادم، جونگکوک بود. جونگکوک با یه پیشبند و اتیکتی که اسمش روش نوشته شده بود، و قیافه ای کمی متعجب، پشت کانتر ایستاده بود. لب هاش به شکل یک لبخند کوچیک و تقریبا خجالت
زده کش اومدند، و بعد نگاهش به مینجه افتاد، و در چشم به هم زدنی حالت چهره اش تهی شد، لب های بهم فشرده اش شبیه یک خط باریک به نظر میومد که دو طرفش کمی به سمت پایین متمایل بود و
ابروهاش در هم گره خورده.

"جونگکوک"

تهیونگ با لبخند مرددی شروع به حرف زدن کرد.
سعی کرد جلوی مینجه بایسته تا نگاه جونگکوک بهش نیفته و شاید، شاااید کمی از اون تنش کم کنه. و خیلی عجیب نبود که تقریبا اثری نداشت.

"نمیدونستم تو اینجا کار میکنی"

"من سه شنبه ها و پنجشبه ها اینجام ..."

جونگکوک با احتیاط جواب داد، هنوز به مینجه نگاه میکرد. "... شما اینجا چیکار میکنین؟"

"سر قراریم!"

لحن مینجه به طرز حال بهم زنی شیرین و کمی هم از خود راضی بود.

"بهش گوش نده"

تهیونگ با عجله اینو گفت. تنها چیزی که اون
لحظه کم داشت یه سوءتفاهم بود.

"داره مسخره بازی درمیاره"

جونگکوک چشم هاش رو باریک کرد.

"چی میخواید سفارش بدید؟"

اونها نوشیدنی هاشون رو گرفتند (یه آمریکانو برای تهیونگ و یه ماچا اسپرسو {مخلوط یه جور چایی و اسپرسو}برای مینجه ) شاید همین یه نشونه است که چرا تهیونگ نباید به مینجه اعتماد کنه، آخه کدوم خری قهوه رو با چایی قاطی میکنه؟

( و هر دو پشت میزی گوشه ی کافه نشستند، جایی خارج از دید جونگکوک.)

"اون حرفت واسه چی بود؟"

تهیونگ با صدای آرومی پرسید. مینجه تکیه داد و دست به سینه شد، اما کلماتش واقعا متاسف بود.

"هیچی، ببخشید، حماقت بود"

"آره واقعا" تهیونگ موافقت کرد "خب، حرف بزن"

و اونها حرف زدند. جو بینشون کمی خصومت آمیز بود و تهیونگ گاردش رو بالا نگه داشته بود. وقتی مینجه جلو می اومد و آرنج هاش رو روی میز میگذاشت، تهیونگ عقب میرفت و به صندلی تکیه میزد.

اون گوش میداد ، کاملا مطمئن نبود که آیا قراره همه قضایا حل و فصل بشه، و اینکه آیا حرف های مینجه واقعا صادقانه بودند، ولی به هرحال اون داشت همه تلاشش رو میکرد.

مینجه داشت توضیح میداد. و تهیونگ فکر میکرد که اون داره متن یه کتاب رو براش میخونه، در مورد اینکه چرا اون دوتا اخیرا از هم دور شدن و اینکه میخواد دوستیشون رو درست کنه و از بابت اینکه باعث شده بود برای تهیونگ سوءتفاهم پیش بیاد، متاسف بود.

وقتی کافه رو ترک کردند ، قلب تهیونگ احساس آرامش نمیکرد، احساس نمیکرد که چیزی سرجای خودش برگشته باشه، که مشکل حل شده باشه. اما مینجه موقع رفتن لبخند میزد و شاید بشه گفت
یجورایی با هم اوکی شده بودند، تهیونگ در این مورد امیدوار بود. و وقتی تهیونگ داشت میرفت سعی میکرد به این توجه نکنه که چطور چشم های جونگکوک داشت پشت سرش رو سوراخ میکرد.

*******
احساستون راجب مینجه چیه ؟؟🤔

°•keep the water warm•°Where stories live. Discover now