از زماني كه بهشون گفته بود عضو اون كلاسه، طوري راجع بهش حرف ميزدن انگار قراره جاي زحل با اورانوس عوض بشه.. بچه هاي اون كلاس بيش از حد پر سرو صدا بودن، اما كيونگسو هنوزم نفهميده بود فرق اين كلاس با بقيه كلاس هاي اين مدرسه توي چيه؟ فقط ميدونست تا ميتونه بايد از بچه هاي اين كلاس بترسه... خب...شايدم اين طور نبود ولي اين تنها حسي بود كه فعلا داشت...
با این حال كم كم داشت از سرو صدا و سوالاي بيش از اندازه اي كه اون بچه ها ازش ميپرسيدن سرسام ميگرفت.. كيونگسو پسر آرومي بود و سکوت چیزی بود که بیشتر از شلوغی و ازدحام ترجیحش میداد.. با این وجود، بچه های اون کلاس با لطف بسیار زیادی که بهش داشتن، دست به دست هم داده بودن و دقیقا مخالف با چیزی که بهش نیاز داشت داد و هوار راه مینداختن..
همه دورش حلقه زده بودن و مثل ماهی ازش حرف می کشیدن.. بعضی هم با تعجب و انگشت به دهن موندگی، بهش خیره شده بودن و کیونگسو احساس میکرد روی بینیش شاخ داره که اینطوری عصای تماشای اونا شده.. با چشمایی که هر لحظه بابت سوالا و سین جیم کردن اون بچه ها گشاد و گشاد تر میشد به تک تکشون خیره شده بود تا اين كه صداي در كلاس به طور ناگهانی به گوش رسید...
براي يک لحظه فكر كرد كه شايد معلم كلاس اومده و حداقل تا يك ساعت از شر اين بچه ها خلاص ميشه ولي اميدش بعد از چند ثانيه به پوچي تبديل شد، چون به محض كنار رفتن بچه هايي كه دورش بودن، یه پسر تازه وارد جلوی چشم هاش قرار گرفت...
اون پسر با نگاه متمسخر و پوزخندی که به لب هاش نشونده بود، کیونگسو رو می لرزوند و الان تازه می تونست کمی به دلیل ترسناک بودن اون کلاس پی ببره...
پسر که موهای سفید و قد بلندي داشت بالاخره قدم هاشو برای نزدیک شدن به جمع اون ها از سر گرفت و همین باعثِ اضطرابِ دو چندانش شده بود... پسر مو سفید به محض رسیدن به مقابلش، صندلی میز جلویی رو عقب کشید و بعد در حالی که به سمت مخالف روش می نشست دستی توی موهای مواجش فرو برد... با همون نگاه سنگین و عجیبش کمی خودش رو جلو کشید و با خم شدن توی صورت نسبتا ترسیده کیونگسو گفت..:
-خوشحالم كه ميبينمت...دو...كيونگسو...
پوزخندش مدام عميقتر ميشد و به كيونگسو حس عجيبي ميداد... آب دهنش رو به آرومی فرو برد و به سرو وضع صورت مقابلش نگاهي انداخت...
چشم هاش درشت بودن و اين حتي پشت پلك هاي خمارش هم مشخص بود... موهاي صدفی ای که داشت مثل كله بستني قيفي به نظر میومدن و صورتش رو بامزه ميكرد، اما اين نميتونست مانع جذابيت كلي صورت اون پسر بشه...
آره...
درواقع اگه ميخواست صادق باشه اون پسر واقعا فرد جذابي بود...-هي چان.. بالاخره دیدیش؟
با صداي بكهيوني كه از كنار در بهشون نگاه مي كرد سكوت نچندان وحشتناك اونجا از بين رفت...
YOU ARE READING
Pinky swear
FanfictionGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...