تقریبا جو ساکتی بینشون محکوم بود و صدایی بین هیچ کدوم ردو بدل نمیشد.هر کسی روی بالشتی لم داده بود و یه جوری خودشو با کوکی های توت فرنگی و شکلاتی شیومین سرگرم میکرد.سهون به شکم دراز کشیده بود و خیره به ظرف شیرینی ها، شیرینی توی دستشو هر چند ثانیه یک بار سمت دهنش میبرد.لی و سوهو گاهی آروم با هم حرف میزدن و از اون کوکیای فوق العاده بر میداشتن.
شیومین در حالی که مثل همیشه یه جوری خودشو از چن آویزون کرده بود،روی پاهاش خوابیده بود و دست پسر بالای سرش گاهی توی موهاش قدم میزد.چانیول این بار علاوه بر صورت اخمالو و سردش، حالتی از درگیری فکری هم داشت و نشون میداد شدیدا توی ذهنیاتش غرق شده.خیلی جالب بود اگر میگفتیم کیونگسو هم دقیقا توی همین وضعیت به سر میبره و به طور مشکوکی اون شب ساکت تر از همیشه با چشمای نیمه نگران توی افکارش پنهان شده بود.
این وسط بکهیون و کای تنها کسایی بودن که توی اون جمع حضور نداشتن.چند دقیقه پیش کای با صدا زدن بکهیون مبنا بر کمک خواستن برای درست کردن نوشیدنی به طریقی دوست پسرش رو از جمع بیرون آورد و به همین بهونه باهاش خلوت کرد.البته این خلوت مثل تنهایی های رمانتیک و افسار گسیخته همیشگی نبود، این خلوت فوری بیشتر یه دلیل کاری و سری داشت که خداروشکر کسی ازش بویی نبرد...
مشخص بود همه از این سکوت غیر عادی کلافه ان و اعضای پر حرف میخواستن جون بدن تا از اون موقعیت تخمی خلاص بشن.حدود یک دقیقه دیگه هم وضعیت همونطور ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره صدای نجات دهنده و پاپی وار بکهیون توی اتمسفر قندیل بسته جمعشون به گوش رسید:
-خدای من درست میبینم؟؟
وقتی صورت چند تا از بچه های جمع با تعجب سمتش برگشتن با ناباوری و پیاز داغ اضافه چشماشو گرد کرد و بلندتر گفت:
-فکر کنم اگه بچه های مدرسه الان شما رو میدیدن باورشون نمیشد کلاس 3/3 جلوشون نشسته! چجوری تونستین خودتونو مجبور کنین که حلقتون برای 15 دقیقه تمام خفه بمونه؟؟؟
-آخه نه که شاه زر زر کردنمون رفته بود؟ برای همین الان خیلی سوتو کور به نظر میاد!
چن گفت و در حالی که خودشم میدونست این واقعیت نداره و اونا هرگز انقدر ساکت کنار هم ننشستن سعی کرد با پریدن به بکهیون جو رو کمی شوخ کنه.
-راست میگی. یادم نبود شما بدون من تلف میشید.
بعد مثل زنای 40 ساله روستایی خودشو باد زد و سمت یکی از بالشتای نزدیک کیونگسو رفت.
-میدونی بک؟ وجود نداشتن تو نه تنها به ما بلکه یه نوع کمکِ بشر دوستانه به کلیه انسان های مذکور دنیاست.
لی با بی خیالی گفت و بعد از زدن پوزخند بیشعورانه ای گاز بعدیش رو از سومین بیسکوییت اون شبش زد.
YOU ARE READING
Pinky swear
FanfictionGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...