پلاستیک سفید رنگی که توی دستش بود رو با خستگی بالا کشید و با قدم های کُندش دنبال لی حرکت میکرد.
-دیگه رسیدیم.
سرشو با بی حالی بالا آورد و وقتی در سوییت خودشون رو دید، لبخند نیم جونی زد.. پسر بزرگتر با چند قدم سریع دیگه خودش رو به در رسوند و کنار ایستاد تا کیونگسو رو اول به داخل راهی کنه..
احساس می کرد با دیدن خونه و گرماش جون تازه ای گرفته.. تمام اون مدت مجبور شدن عین دو تا جوجه گم شده از دیگران برای پیدا کردن رستوران سوال بپرسن و در آخر وقتی هم رسیدن فهمیدن که سفارششون هنوز حتی آماده نشده..! 40 دقیقه لعنتی منتظر موندن توی اون رستوران مسخره تمام انرژیشو بیرون کشیده بود... الان احساس آزادی داشت.. طوری که حتی نمیخواست ناهار بخوره. فقط میخواست بره بالا و خودشو به تخت بسپره..!
آه آرومی کشید و با تکون دادن سرش به معنای تشکر، از کنار لی رد شد تا وارد خونه بشه. پسر خوابالود هم بعد از اون وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست. در اتاق شیومین و چن باز بود و این بار میشد فضای داخلش رو دید.. مثل این که اون زوج داشتن وسایلشونو مرتب میکردن و مشکلی با دیده شدنشون نداشتن.. هنوز چند قدم هم داخل خونه نگذاشته بودن که همون لحظه چن از اتاق مشترکشون بیرون اومد و به سمت دو نفری که خسته و کوفته از راه اومده بودن پا تند کرد..
-هی چقدر دیر اومدین! داشتم از گرسنگی تلف میشدم.
لی نگاه برزخی شکلی بهش انداخت و بعد از گذاشتن پلاستیک ها روی اُپِن آشپزخونه گفت:
-ببند دهنتو! پدرم در اومد تا اینارو گرفتم! تازه مجبور شدم از خواب نازینمم بزنم! این بچه هم دیگه داشت جون میداد!
کیونگسو با خجالت لبخند خیلی کوچکی زد و همزمان با بیرون آوردن ظرف ها گفت:
-اشکال نداره هیونگ. حالا دیگه خونه ایم. بیاین غذارو گرم کنیم..
لی هوفی کشید و با گفتن "فکر کنم تو راست میگی" بهش ملحق شد.. دو پسر دیگه شروع به در آوردن ظرف های غذا کردن و وقتی چیدنشون روی اُپِن تموم شد هر کسی سراغ مراحل بعد رفت.. شیومین بعد از چند دقیقه انگار که بالاخره کار هاش رو تموم کرده باشه از اتاق بیرون اومد و سمت سه نفری که داخل آشپزخونه بودن حرکت کرد..
-دارین چیکار میکنین؟ غذا خریدین؟
چن در حالی که داشت با ماکروویو ور می رفت، سرش رو داخلش فرو برد و از همونجا جواب داد:
-آره بیا کمک کن.
شیومین مطابق با حرف دوست پسرش جلو اومد و همراه لی مشغول بیرون آوردن ظرف ها شد.. همگی مشغول راه انداختن بساط میز ناهار بودن که با بلند شدن صدای شخص اضافه ای از اون طرف سالن نگاه ها به سمتش برگشت..
YOU ARE READING
Pinky swear
FanfictionGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...