'Hidden date'

281 72 46
                                    

-برو داخل.

نگاهشو از در خونه ای که باز شده بود گرفت و به پسرِ جدی کنارش داد.. بعضی وقتا به این فکر میکر که اون پسر تا حالا تو زندگیش لبخند زده یا نه؟ ولی خب حقیقتا اون موقع اصلا توی موقعیتی نبود که بخواد به چنین چیزای چرندی فکر کنه... آب دهنشو قورت داد و دوباره به رو به روش خیره شد... مثل این که چاره دیگه ای نبود...

با استرسی که از اول راه تا قدم اولش توی اون خونه، داشت وجودش رو تیکه تیکه میکرد توی خودش جمع شد و آروم توی راهرو جلو رفت...به محیط اطرافش نگاه کرد... هر دو طرف راهروی ورودی کمد سفید رنگی وجود داشت که کنجکاویش رو فعال میکرد.. پسر کله بستنی ای بهش گفته بود که یکی از اونا جا کفشیه و اون یکی جای دمپایی رو فرشی هاست پس بهش گوش زد کرد که کفشاشو اونجا بزاره و از کمد دیگه یه جفت دمپایی برای خودش انتخاب کنه...

با جایگذاری کفشاش، دنبال چانیول حرکت کرد و طوری قدم برمیداشت انگار که هر آن ممکنه زیر پاش از خاک به مواد مذاب تغییر ماهیت پیدا کنه... نگاهی به خونه اور سایز انداخت و چشماشو روی چیدمان مدرنش چرخوند... اگه هر شب عادت داشت راس ساعت 9 با خانم سونگ سریال ببینه میتونست بگه اون خونه شبیه خونه های سریالی بود اما متاسفانه همچین عادتی نداشت و تنها واکنشی که میتونست نشون بده درشت کردن چشمای گردش و باز موندن دهن متعجبش بود...

انقدر محو اون خونه شده بود که متوجه نشد پسر قد بلند کی از حرکت ایستاده و تازه وقتی با بی حواسی به پشتش برخورد کرده بود متوجه این توقف شد... با تعجب خودشو از کمر چانیول جدا کرد و "ببخشید" کوچیکی زیر لب زمزمه کرد.دید که اون پسر سرشو از همون جلو براش چرخوند پس منتظر نگاهش رو بالا برد و روی لب های درشتش نشوند..

-اتاقت طبقه بالاست.. چندتا اتاق اونجاست... اتاقی که در سفید داره اتاق توعه.. وسایلتو بزار اونجا.. اگه چیزی خواستی بهم بگو..

خیلی سرد جملاتش رو آزاد کرد و بعد بدون اضافه کردن چیز دیگه ای راهشو کشید و به سمت راهروی دیگه ای حرکت کرد.کیونگسو حرکاتش رو تا زمانی که بین یکی از دیوارا محو بشه دنبال کرد و به محض ناپدید شدنش بالاخره به خودش اومد و تصمیم گرفت تا بیشتر از این آبرو ریزی نکنه و پاهاش چوبیشو تکون بده..

به سمت پله هایی که گوشه سالن به چشم میخورد حرکت کرد و ازش بالا رفت.. پله ها سنگی و احتمالا مرمری بودن و کیونگسو حتی میتونست تصور کنه اگه یه نفر مثل شیان هیونگش اینجا زندگی میکرد احتمالا قرار بود همیشه روی این پله ها لیز بخوره.. به فکر احمقانش خندید و دوباره راهش رو ادامه داد..

با قرار گرفتن توی راهروی طبقه دوم که یه جورایی به طور شکسته طراحی شده بود کمی ابروش رو بالا انداخت و توش شروع به چرخ زدن کرد.. گلدان یشمی قشنگی که روی شکستگی راهرو گذاشته شده بود توجهش رو جلب کرد و باعث شد لبخند بزنه... دکوراسیون اون خونه به قدری آرامش بخش بود که هیچ آدمی با قرار گرفتن توی اون فضا فکر دعوا یا تهاجم به سرش نمیزد..

Pinky swearWhere stories live. Discover now