-داری... شوخی میکنی..؟
نگاه مبهوتش رو روی در شیشه ای مقابلش بالا برد و به تابلوی نئونی نارنجی رنگی که به وضوح نوشته بود "سمگیوپسال*، خوک خپل" خیره شد.. شاید اگه تلاش میکرد روند تنفسش رو منظم نگه داره همه چیز مرتب پیش میرفت..
چون به خاطر خدا...
اونا دقیقا اونجا چیکار میکردن..؟
(*نوعی کباب کره ای)کیونگسو نگاه چراغونیش رو از رستوران کوچک مقابلش گرفت و با کشیدن آستین پسر بلندتر گفت:
-هی اینجا واقعا فوق العادست! بهترین جا برای کسایی که ناراحتن..!
شنیدن اون جمله باعث شد تا چشم هاش به طرز اغراق آمیزی گرد بشن و با تعجب سرش رو سمت اون بچه برگردونه..
-دقیقا کی بهت گفته که من ناراحتم؟!
کیونگسو لبخند آرومی به صورت متعجب پسر مقابلش زد و بدون برداشتن نگاهش گفت..:
-ولی من که حتی تو رو نگفتم...
و بعد از اون چانیول تنها میتونست غرق شده توی سوتی بزرگش، به اون پسرک اجازه بده تا به بهونهی پرت شدن حواسش اونو به داخل هدایت کنه... بوی چربی و ادویه، اولین چیزی بود که به محض کنار زدن در شیشه ای اون رستوران به مشام هردوشون رسید..
میز هایی که توی سالن کوچیکش قرار داشت تقریبا پر بودن و میز های محدودی بود که خالی مونده بودن.. کیونگسو که با دیدن دوبارهی اون مکان گل از گلش شکفته بود، لبخند به لب نگاهش رو بین میز ها چرخوند و بالاخره با پیدا کردن یکی از اون میز ها که تقریبا وسط سالن بود آستین پسر کله بستنی ای رو کشید و به سمت میز قدم برداشت.
اون رستوران قدیمی برخلاف احساسی که چانیول داشت، برای کیونگسو خاطر انگیز و خوشحال کننده بود.. روزای زیادی بود که با مردان خانواده سونگ اینجا میگذروند و میتونست اعتراف کنه بخشی از بهترین خاطراتش به همین سادگی رقم خورده بودن..
با ذوقی که چشم های درشتشو مثل چاله های ستاره بارون کرده بود، به اجاق کوچیک روی میز نگاه کرد و البته که اصلا حواسش به چشم هایی که توی لبخندش گیر افتاده بودن، نبود..
-خوش اومدین.
با صدای شخص جدید، درست کنار میزی که روش نشسته بودن، حواسشون رو از چیزی که داخلش محو شده بودن گرفتن و هر دو به سمت مرد تازه وارد چرخیدن..
-چی میل دارین آقایون؟
کیونگسو به مرد نسبتا جوانی که با پیشبند نه چندان تمیزش مقابلشون ایستاده بود و لبخند گرمی روی لب هاش داشت نگاه کرد.. این مرد مطمئنا آجومایی نبود که همیشه پیشش سفارش غذا میدادن و دیدن یه آدم جدید کمی براش غیر منتظره بود..
طوری که انگار کمی گیج شده دستی به پشت موهاش کشید و خجالت زده گفت:
YOU ARE READING
Pinky swear
FanfictionGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...