'Your smile'

194 64 34
                                    

-یوری...

پسر نگاهشو از دو کفش دوزکی که روی برگِ گل بود گرفت و با لبخند زیبای همیشگیش به کیونگسو نگاه کرد..

-هوم؟

موهای موج دار و تیره یوریش توی نسیم جا به جا میشدن و اون لبخند... مثل ماه توی صحرای بی کس میدرخشید...

-حالا که میتونم اسمارو یاد بگیرم میتونم اسم تورو هم تلفظ کنم..؟

با اون حرف صورت خندان یوری، جاش رو به تعجب و کنجکاوی داد و همونطور که سعی میکرد زیر چشمی حواسشو به کفش دوزک ها پرت نکنه جواب داد..

-راست میگی.. احتمالا الان میتونی با اسم خودم صدام بزنی..

محو شده به چشمای کودکانه و درخشانی که رو به روش بود خیره شد و به آرومی نجوا کرد...

-خب... اسمتو بگو... میخوام این بار اسمتو بگم یوری...

یوریِ مهرونش دست از دید زدن کفش دوزک ها برداشت و این بار با لبخندی که نظیرش در تمام هستی به اتمام رسیده بود بهش چشم دوخت..

-باشه سو... اگه انقدر دوست داری اسممو بدونی... باید بگم که اسم من....

...

چند بار محکم پلک زد و خودشو به یوریش نزدیک تر کرد..

-ی..یوری نفهمیدم چی گفتی... میشه یه بار دیگه اسمتو بگی..؟

پسر بزرگتر این بار روی زانوهاش ایستاد و مقابل چشم هاش لب زد..

-گفتم اسمم......

...

داشت به گوش هاش شک میکرد... صداها به محض رسیدن به اون اسم محو میشدن و کیونگسو احساس مرگ داشت...

چند بار دیگه محکم پلک زد و با اضطراب بیشتری گفت..

-یوری چ..چرا... چرا نمیتونم صداتو بشنوم؟؟

دست پسر بلندتر روی شونش نشست و قلب کیونگسو هر لحظه سریعتر میکوبید.. این دیگه چه جهنمی بود؟؟

-چطوری نمیتونی صدامو بشنوی سو؟ من که بهت گفتم... اسم من...

...

صحنه های اطرفش داشتن عجیب غریب میشدن و مثل آبی که قطره های کوچیکی توش بندازی موج مینداختن... دنیا کم کم داشت میچرخید و صداها هر لحظه محوتر و بهم ریخته تر به نظر میرسیدن... با ترس دستشو به دست یوریش رسوند و ناله کرد...

-ی..یوری چرا ا..اینجا اینطوری شده؟؟ ت..تو میدونی اینجا چ..چه خبره؟؟

ولی این دفعه حتی صدای یوریش رو هم نمیشنید... اون پسر هنوز هم لبخند میزد و لب هاش برای حرف زدن تکون میخوردن.. با این تفاوت که دیگه صدایی برای شنیدن حرف هاش نبود... وحشت زده با دست به آستین یوریش که هنوز روی شونش ثابت شده بود چنگ زد اما در کمال تعجب اون دست بین انگشت هاش غیب شد و قلب پسرک رو از جا میکند.. با ترسی که مثل چنگک به وجودش خراش میکشید به یوریش خیره شد و سعی کرد اشک نریزه..

Pinky swearWhere stories live. Discover now