'Do i...?'

225 61 48
                                    

Flash back..

-باید خونه رو تخلیه کنیم...

با چشمای گرد شده نگاهشو به آقای سونگ که ناراحت و شرمنده سرش رو پایین انداخته بود، دوخت و شاید اون گوشه های ذهنش میخواست بشنوه که اون حرف فقط محض شوخی بوده..

-بابا! منظورت چیه؟؟

-مامان؟! بابا راست میگه؟؟

خانم سونگ هم که دست کمی از شوهرش نداشت سرشو با تاسف بالا آورد و دستاشو توی هم حلقه کرد..

-آره شین هی... متاسفانه.. بایدخونه رو تخلیه کنیم..

-ولی چرا؟؟؟ نکنه بازم به خاطر اون صاحب خونه عوضیه؟؟؟

شیان با صدای بلندی کلماتش رو ادا کرد و خشمگین به پدرش که حالا اخم کوچیکی کرده بود زل زد..

-سونگ شیان! بهتره تمومش کنی! آقای کیم تا همین الانشم به ما لطف داشته که گذاشته اینجا بمونیم..

شیان تک خند متمسخری به پدرش زد و دستشو توی موهاش فرو کرد..

-حتما شوخی میکنی دیگه نه؟؟ بابا!! تا کی میخوای همینجوری عین یه آدمی که هیچی نداره وایسی و ببینی که بقیه شخصیتتو میبرن زیر سوال؟؟؟ اون آدم هر وقت که دلش میخواد بازیت میده و هر بار یه جوری میزنه قراراش!

-شیان صداتو بیار پایین!

پسر ارشد خانواده عصبانی تر از قبل از روی مبل بلند شد و فریادش به روی پدرش کوبوند..

-بابا این که تو به خاطر یه اتهام ثابت نشده رفتی زندان دلیل نمیشه که اون عوضی هر غلطی که میخواد بکنه!! اینو بفهم!!

ولی جواب آقای سونگ غیر منتظره تر از چیزی بود که تصور میکرد.. اون مرد با اخم غلیظی بلافاصله از جاش بلند شد و صدای سیلی ای که توی صورت شیان کوبیده شد هنوز هم داخل گوش هاش اکو میشد... 

فضای جمعشون بعد از هینی که خانم سونگ و شین هی کشیدن به سکوت فروخته شد و نفس کیونگسو توی قلبش حبس شد.. شیان صورتشو که از شدن سیلی کج شده بود صاف کرد و دستی به گونه سوزانش کشید.. وقتی بالاخره این تحلیل که دقیقا چه اتفاقی افتاده برای مغزش روشن شد، پوزخند ناخودآگاهی رو لبش نشست و بعد از نگاه آخری که به پدرش انداخت، جمع رو به مقصد بیرون خونه ترک کرد... 

با کوبیده شدن در خونه نفسی که تمام مدت زندانیش کرده بود آزاد کرد و دستای لرزونش توی هم تنید... از کتک خوردن میترسید... به طرز وحشت آوری از کتک خوردن میترسید... و شاهد شدن ضرب شتم هم به خودی خود تنش رو میلرزوند... آقای سونگ عصبی دستی به صورتش کشید و دوباره روی مبل، کنار همسرش رها شد.. خانم سونگ با ناراحتی چشم هاشو هر از چند گاهی بین در و شوهرش میچرخوند و احتمالا به این فکر میکرد که باید به وضعیت کدوم مرد خونش رسید کنه؟

Pinky swearWhere stories live. Discover now