'Somewhere with you'

196 65 60
                                    

-یالا دیگه کیونگسو بجنب!

آخرین جوراب لجنی رنگش رو روی پاش کشید و با چنگ زدن به سوییشرتش داد زد:

-دار میام هیونگ!

نگاهی به اتاق که تقریبا مرتب بود انداخت و وقتی مطمئن شد چیزی جا نمونده به سمت در اتاق دوید.. هنوز حتی در رو کامل نبسته بود که چیزی مچش رو گرفت و بعد از اون به سرعت در حال کشیده شدن بود..

-آفتاب غروب کرد لعنتی بدو!

با همون یه دست آزادش سوییشرت رو محکم تر گرفت و سعی کرد بین کشیده شدن هاش توسط بکهیون از پله ها سقوط نکنه.. کسی توی پذیرایی نبود اما صدای باقی بچه‌ها از حیاط شنیده می شد.. سوهو رو به روی در ایستاده بود و در حالی که کلاه چین دارشو روی سرش میگذاشت برای اون دو نفر دست تکون داد..

-بدویین بیاین!

با گذشتن از عرض خونه بالاخره به جایی که پسر خرگوشی ایستاده بود رسیدن و بعد از اون هر سه نفر از خونه خارج شدن.

-همه‌ی کیفارو گذاشتین توی ماشین؟

بکهیون در حالی که همچنان با عجله قدم های بلندش رو به سمت بیرون خونه بر میداشت اون رو گفت و وقتی چن جواب سوالش رو با تایید داد، نفس راحتی توی سینش کشید.. کیونگسو نگاهی به باقی بچه ها که با چشم های پف کرده و صورت های رنگ پریده راه می رفتن کرد و زیر لب بی صدا خندید.. اونا حق داشتن.. به هر حال بعد از یه عالمه شیطونی ترجیحا یه خواب ده ساعته میچسبید ولی خب وقت اونقدری بخشنده نبود که بهشون بها بده پس مجبور شدن صبح زود بیدار بشن و به سمت خونه راه بیفتن.. با صدای بکهیون که بقیه رو صدا می زد نگاهش رو از بچه ها گرفت و قدم هاش رو برای بیرون رفتن از محوطه به حرکت در آورد..

-کلیدو تحویل دادی هیونگ؟

بکهیون خمیازه‌ی بلند بالایی سر داد و با کشیدن دست روی صورتش گفت:

-آره.. اون مرد لعنتی انقد کند بود که اگه میتونستم سرشو زیر در پرس میکردم..!

سوهو که کنارشون راه می رفت خندید و با بستن زیپ سوییشرتش گفت:

-اون سه تا چی؟ اونا حرکت کردن؟

بکهیون با همون قدم های شلو ول خودشو روی شونه کیونگسو انداخت و بعد از لم دادن به پسر، جواب داد:

-نیم ساعت پیش راه افتادن..

کیونگسو که کم کم داشت با وزن بکهیون تعادلشو از دست میداد، دستی دور پهلوش انداخت و سرش رو به سمتش چرخوند..

-هیونگ کسی راجب اینکه دیشب از سوییتشون اومدن نفهمید؟ من ساعت 5 بیدارشون کردم ولی نمیدونم چجوری رفتن خونه.

پسر پاپی شکل، چشم بسته بینیشو بالا کشید و با لوندگی گفت:

-نمیدونم.. امیدوارم همونجایی که هستن بمیرن. اگه به خاطر اون عوضیا نبود الان کله صحر نیاز نبود توی راه خونه باشم!

Pinky swearWhere stories live. Discover now