-من نمیخوام برم...
با دست آزادش عرقی که روی پیشونیش بود رو پاک کرد و همون طور که بازوی چانیول رو روی کول خودش بر می داشت گفت:
-ساکت باش لطفا تا همین الانم کلی دردسر درست کردی!
بعد سرش رو از توی تاکسی بیرون آورد و به سمت مرد رستوران داری که کمکش کرده بود اون غول مو برفی رو به ماشین برسونن چرخید..
-ممنونم آقا خیلی لطف کردین.
مرد که کمی با دیدن وضعیت پسر بلندتر نگران شده بود لبخند نیم بندی زد و دستشو روی شونهی کیونگسو گذاشت..
-کاری نکردم پسرم. حتما مراقب پدرت باش.. به نظر میاد روز خوبی نداشته..
حقیقتا دلش می خواست یقه اون مرد رو بگیره و همونجا بهش بفهمونه که اونا هیچ رابطه پدر پسری ای با هم ندارن اما در حال حاضر ترجیح می داد با گندی که چانیول زده همونطور به عنوان پدر معرفیش کنه وگرنه خدا می دونست بعد از فهمیدن این که اونا دوتا پسر زیر سن قانونی ان که توی رستورانش الکل خوردن چه بلای سرشون میاد..
پس در نتیجه فقط یه خنده کج و کوله تحویل داد و با دست پاچگی گفت:-آ.. ب..بله امروز یکم سرکار م..مشکل براش درست شده بود.. ب..برای همین یکم بی ملاحضگی کرد.. ب..بابت بهم ریختن رستوران متاسفم..
مرد جوان با چشم های ریز و کشیده ای که داشت، هلال چین داری بهش اضافه کرد و با برداشتن دستش از روی شونه پسرک گفت:
-نگران نباش پسرم. این خیلی طبیعیه. فقط یادت باشه که خوب مراقبش باشی...
بعد از اون طی یک تشکر و خداحافظی ساده که چندتا تعظیم نیم درجه می طلبید، خودش هم وارد ماشین شد و به راننده ای که جلو نشسته بود آدرس عمارت پارک رو داد..
توی راه چانیول تقریبا بی حرف چرت می زد و کیونگسو تنها موظف بود برای همه چیز استرس داشته باشه..
باید مطمئن می شد به محض بهتر شدن حال اون کله بستنی ای یه گوشمالی حسابی بهش میده چون محض رضای خدا... مجبور که نبود تا سه تا بطری سوجو رو پشت سر هم بکشه بالا و اون همه آبرو ریزی توی رستوران راه بندازه!! با یاد آوری اون صحنه ها چشم هاشو حرصی بست و مشت نچندان محکمی روی پای پسر قد بلند کوبید.. هرچند که تنها ری اکشن دریافتیش یه ناله نصفه نیمه بود اما خب به هر حال باید یه طوری خودشو خالی می کرد یا نه؟!بالاخره بعد از حدود مدتی که خودشم از استرس نفهمیده بود چقدره، به نزدیکی عمارت رسیدن و موفق شد کرایه تاکسی رو حساب کنه..
به هزار بد بختی چانیول رو با کتش از ماشین بیرون آورد و روی خودش تکیه داد تا زمین نخوره.. کیف مدرسش رو که توی ماشین مونده بود برداشت و بعد از تشکر کردن بابت رانندگی، در رو بست تا به سمت خونه حرکت کنه..
خوشحال بود که حداقل قبل از همهی اینا به خاله هانا پیام داد و خیالشو بابت این که مثلا امشب پیش دوستاشونن و دیر وقت بر میگردن راحت کرده بود وگرنه مجبور می شد اینجا هم یه دور دیگه جواب استرس های آجوماش رو پس بده..
ESTÁS LEYENDO
Pinky swear
FanficGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...