روز یکشنبه اتفاق خاصی نیفتاد.. کیونگسو تمام مدت سعی میکرد از چانیول فاصله بگیره و جوری رفتار میکرد که کمترین برخورد رو باهم داشته باشن..هرچند که چانیول تمام صبح تا عصر رو مشغول تمرین بسکتبال بود و اون موقع کیونگسو فهمید که پسر بزرگتر روز دو شنبه مسابقه داره!
متوجه شده بود که چانیول زیاد برای تمرین بسکتبال بیرون میره و حالا میتونست دلیلشو بفهمه.. به هر حال روز یکشنبه آخرین روز هفته و همچنین تعطیل بود، پس طی یه پیشنهاد ناگهانی از طرف آجوما، قرار شد صبح دوشنبه، قبل از رفتن به مدرسه، برای چانیول یه سوپرایز آماده کنن.. شاید میتونست اینجوری از اون پسر بابت این که بهش جا داده و کمکش کرده، تشکر کنه.. لبخندی به تفکراتش زد و آخرین خمیر رو بست..
-آجوما خمیرا تموم شدن.
هانا با لبخند زیباش نگاهی به ظرف خالی کیونگسو انداخت و گفت:
-خوبه حالا فقط باید سرخ بشن.
با قلبِ روی صورتش، سری تکون داد و سمت یخچال رفت..
-برای اسموتی از چه میوه های استفاده کنم؟
-هوم.. به نظرم اگه بخوایم انرژیشو تقویت کنیم بهتره از توت فرنگی استفاده کنیم. میتونی بلوبریم بزاری.
با سرش تایید کرد و بعد از برداشتن بشقاب، میوه هارو داخلشون گذاشت. بوی اون پنکیکا تمام آشپزخونه رو گرفته بود و کیونگسو اعتراف میکرد که عاشق اون گرما و بوی شیرین شده.. آجوما داشت پنکیک هارو سرخ میکرد پس خودش سمت میکسر رفت و بعد از اضافه کردن چند تا یخ و شکر و شیر به میوه ها، درش رو بست..
چند دقیقه بعد در حالی که با آجومای جدیدش میخندید و حرف میزد، اسموتی هارو توی لیوان ریخت و روی میز گذاشت.آماده شده بود که بره و توی سرخ کردن پنکیکا کمک کنه که با صدای شخص سومی توی جاش خشک شد..
-سلام...
آجوما با شنیدن صدای چانیول لبخند بزرگی زد و خوشحال به سمت صورت گیجِ پسر سفید مو چرخید..
-صبح بخیر! فکر میکردم دیگه خودم باید بیام صدات کنم!
چانیول بدون جواب دادن به اون لبخند درخشان، با کمی تعجب و سر درگمی به تجملی که توی آشپزخونه راه افتاده بود اشاره کرد و گفت:
-اینجا... چه خبره..؟
هانا دست از سرخ کردن اون کیک های خمیری برداشت و به سمت پسر بزرگتر قدم برداشت..
-منو کیونگسو داشتیم صبحانه درست میکردیم.چون امروز مسابقه داشتی فکر کردیم شاید بهتر باشه یه چیز مقوی بخوری!
بعد با دست به کیونگسویی که همچنان پشت به اونا خشکش زده بود اشاره کرد و پسر کوچیکتر همون موقع هم میدونست که دیر یا زود باید برگرده و با اون کله برفی مقابله کنه.. باید اتفاقی که دو روز پیش افتاده بود رو فراموش میکرد..
YOU ARE READING
Pinky swear
FanfictionGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...