همه روي بالشت هاي كوچيك و بزرگ اون محفل نشسته بودن و با حرفاشون باهم پاسكاري ميكردن.كيونگسو مثل هميشه ساكت بود و فقط به حرفايي كه ميزدن گوش ميداد.توي اين دو روز كيونگسو اسم چندتا از بچه هاي اون كلاسو كه به طرز عجيبي، فقط 7 نفر بودن و و عجيبتر از اون همگي پسر بودن، رو ياد گرفته بود.كسي كه در حال بحث كردن با بكهيون و سهون بود و از همه صاف تر نشسته بود چن بود و كيونگسو چند بار شنيده بود كه بقيه فرشته خانوم يا ماماني هم صداش ميزنن.پسر ديگه اي كه به چن چسبيده بود و هر از گاهي به نفع چن وارد بحث اونا ميشد شيومين بود.شيومين خيلي عُنُق بود و طبق يافته هاي كيونگسو چن هميشه در حال لوس كردن شيومين بود تا اونو راضي كنه.هرچند شيومين گاهي جدي ميشد و مثل بزرگترا رفتار ميكرد.در اينجور مواقع همه ازش پيروي ميكردن و كسي رو حرفش حرف نميزد.بكهيون مثل هميشه بازوي كيونگسو رو چسبيده بودو با هر بار حرف زدن يا بالا پايين پريدنش، بازوي كيونگسو رو هم از جا در مي آورد.چانيول توي دورترين نقطه لم داده بود و مثل هميشه با نگاه تاريك و نامفهمومش، كيونگسو رو هدف گرفته بود.پسر ديگه اي كه كيونگسو ميدونست خوابالو ترين عضو كلاسشونه به پسر ديگه اي كه ظاهرا اسمش سهون بود تكيه داده بود و مثل بقيه مواقع، خارج از دنياي اونا لالا ميكرد.بحثشون هنوز سرسام آور بود كه همون لحظه، در با صداي بلندي كوبيده شد و كسي از طبقه بالا بلند گفت:
-من اومدمممم.يكي بياد كمك اينا خيلي سنگينن.
بكهيون بازوي كيونگسو رو ول كرد و مثل بچه هايي كه باباييشون اومده باشه به سمت بالاي پله ها دوييد.
-تدي!اومدي؟دارم ميام كمكت
بكهيون بالاي پله هار فت و چند ثانيه بعد با پسر برنزه كلاسشون كه تدي خطابش ميكردن و يه علامه جعبه پيتزا توي دستش حمل ميكرد پايين اومدن.پسر "تدي نام" و بكهيون پيتزا هارو به سمت اونا آوردن و كنارشون نشستن.بكهيون دست كيونگسو رو كشيد تا بدن كوچيكش نزديكتر بياد و كنارش بشينه.بكهيون و اون پسر، پيتزاهارو يكي يكي از پلاستيك بيرون آوردن و البته همزمان با اونا صداي شيومين،چن و پسر خابالويي كه با بوي پيتزاها به دنياي واقعي برگشته بود دوباره در حال پر كردن گوشاي بقيه بود.بكهيون خودش رو روي دست پسر برنزه پرت كرد و با لحن لوسي گفت:
-اوپاااا مرسي كه برامون پيتزا خريدي.پاپي عاشقته.
بعد سرش بالاتر بود و يه بوسه صدا دار روي گونه پسر كاشت.سهون و چانيول با نگاه منزجري به اون دوتا نگاه كردن و بعد نزديكتر اومدن تا از خوردن اون پيتزاي رنگارنگ عقب نمونن.بكهيون يه تيكه پيتزا برداشت و به كيونگسو داد تا بخوره، چون مطمئن بود تا كسي به اون پسر تعارف نكنه، تا آخر شب همونجا ميشينه و نگاشون ميكنه.اون جمع قطعا نميتونست هيچ وقت با صدا خداحافظي كنه پس بازم اونجا بحث بود و چن داشت بكهيون رو مسخره ميكرد كه چطور با پسر برنزه رفتار ميكنه و رفتاراش خيلي چندشن.بكهيونم متقابل داشت روابط اون با شيومين رو مسخره ميكرد و سهون كه خودشو وسط معركه انداخته بود داشت تيكه بارون ميشد.كاي هر از گاهي باهاشون همكلام ميشد و بي طرف حرف ميزد.و البته، كيونگسو يكم گيج شده بود چون داشت فكر ميكرد كه مگه اونا چه روابطي باهم داشتن كه الان همديگه رو مسخره ميكردن؟ پسر خوابالو كه حالا كيونگسو ميدونست بايد اسمش لي باشه، با همه دهن به دهن ميشد و همه رو اذيت ميكرد.اما چانيول...مثل هميشه به كيونگسو زل زده بود و نگاه خيرش، كم كم داشت كيونگسو رو معذب ميكرد.چانيول بلاخره بعد از اين كه رضايت داد و آب كردن كيونگسو رو متوقف كرد با كلافگي خطاب به همه اون جمع گفت:
YOU ARE READING
Pinky swear
FanfictionGenre : school life, romance, little comedy, smut, fanfic Couple : Chansoo, Hunho, Kaibaek, Xiuchen • ستاره اي كه چانيول بلاخره بعد از مدت ها اون رو به قلب خودش راه داده بود، خاموش شد... نميدونست چرا ولي اون ستاره ديگه ندرخشيد و چانيول کوچولو رو توي...