با صدای زنگ گوشیش غلطی زد و سعی کرد اهمیت نده
با قطع شدنش لبخندی با چشمای بسته زد و سعی کرد دوباره بخوابه
چشماش داشت تازه گرم میشد که دوباره اون صدای آزاردهنده به گوش رسید
اخمی کرد و لای یکی از چشماش رو باز کرد
دستشو دراز کرد و گوشیشو از سمت دیگه تخت برداشت نگاهی به صفحه گوشیش کرد و ابروهاش بالا پرید
از نور کمی که از بیرون میتابید معلوم بود که هنوز آفتاب طلوع نکرد
چرا مادرش صبح به این زودی بهش زنگ میزد!
تماس رو وصل کرد و گوشی رو به گوشش چسبوند و دوباره چشماشو بست+الو
با صدای خواب آلودی زمزمه کرد
#زنده ای؟
+چیزی شده مامان؟
#دختره خنگ مگه قرار نبود وقتی رسیدی زنگ بزنی بهم؟
با یادآوری اتفاقات دیشب و اینکه قرار بود بعد از رسیدن به خونه به مامان نگرانش زنگ بزنه با کلافگی از جاش بلند شد و نشست
+ببخشید مامان...........یه اتفاقایی افتاد که به کل یادم رفت بهت خبر بدم
#چیزی شده؟
+نه....نه مامان حالم خوبه چیزی نیست
#خیلی خب فقط میخواستم حالتو بپرسم
+خوبم مامان و سالمم لطفا انقد نگران نباش
#باشه من برم دیگه مراقب خودت باش
+باشه........تو هم همینطور.........مراقب بابا باش
#فعلا عزیزم
+خدافظ مامان
گوشی رو قطع کرد و با چشمایی که هنوزم خواب توش دیده میشد به دیوار روبه روش خیره شد
خواب از سرش پریده بود پس تصمیم گرفت دوش بگیره تا سرحال بیاد و بعد صبحانه خوردن به کمپانی بره تا خبر بده که زودتر از موعد اومده
شاید کمپانی های دیگه خیلی محتاط بودن و رو همه چیز آیدل هاشون نظارت داشتن
ولی کمپانی ای که هه رین توش دبیو کرده بود کاملا برخلاف بقیه بود
آیدل های کمپانی آزادی خیلی بیشتری در هر زمینه ای داشتن
طوری که هه رین بیشتر از دوهفته تونسته بود به مسافرت بره و کار رو تعطیل کنه در صورتی که مدت زیادی از دبیو اش نمیگذره و الآنم بدون هماهنگی برگشته بود
خوش شانس بود که تو این کمپانی بود وگرنه تحمل کردن قوانین دست و پاگیر و سخت واقعا واسش غیر قابل تحمل بوداز جاش پا شد و بعد از مرتب کردن تختش به سمت حموم رفت
.
.صبحونه اش رو آروم و بدون هیچ عجله ای تموم کرد
اونقدری زود بیدار شده بود که هیچ عجله ای نداشته باشه
هر بار با یادآوری اتفاقی که شب قبل بین خودش و تهیونگ افتاده بود گونه هاش داغ میشدن و از خودش خجالت میکشید
YOU ARE READING
you should know🐇
Fanfictionبهم خندید ودستشو گذاشت روی دستام -دستتو بردار دستامو ازروی صورتم کنار زد وچونمو گرفت و صورتمو آورد بالا که اشکامو دید -گریه کردی؟!........آخه برای چی ؟! همونجوری که اشکام جاری میشدن +الان با خودت میگی من یه احمقم اخم کرد و جدی به صورتم نگاه کرد -م...