you should know🐇

part10

دوهفته از آخرین باری که دیدمش میگذره
یعنی از همون شبی که اونجا بودم
فرداش فهمیدم که برای گرمی و یه سری مصاحبه رفتن آمریکا ولی چرا تهیونگ چیزی بهم نگفت؟من تمام روز اونجا بودم ولی اون اصلا به این موضوع اشاره ای نکرد

خب حتما براش مهم نبودم که نگفته......
مگه من چه جایگاهی براش داشتم که بخواد درباره جزئیات کاراشون و سفراش حرفی بزنه!

این قلب لعنتی من بود که بدون اجازه خودشو باخت و رنج کشیدن رو انتخاب کرد

تو این دوهفته سعی کردم که بهش فکر نکنم و از این نبودنش برای فراموش کردنش استفاده کنم و فک کنم تا یه جاهایی موفق بودم
البته شاید

(از زبون سوم شخص)

روی صندلی نشسته بود و با گوشیش سرگرم بود و هرازگاهی نگاهی به نامجون انداخت که جلوی آیینه و زیر دست میکاپ آرتیست مشغول آماده شدن برای مصاحبه بود

-نونا کی کارت تموم میشه؟ حوصلم سر رفت

میکاپ آرتیستشون نگاهی بهش انداخت و دوباره مشغول شد
#یکم دیگه تموم میشه بعد نوبت توعه........این دفعه چهارمه تو این بیست دقیقه پرسیدی........یکم صبر داشته باش

کلافه سرشو به پشتی مبل تکیه داد و چشماشو بست و سعی کرد برای چند دقیقه فکرشو آزاد کنه و به هیچی فکر نکنه تا حال بدش یه خورده بهتر بشه

با صدای میکاپ آرتیستش از جاش بلند شد و روی صندلی میکاپ نشست

امروز حالش زیاد خوب نبود و اینو پای خستگی از اجرا و اینور اونور رفتن های مکررشون گذاشته بود

کار میکاپش که تموم شد پاشد و رفت پیش بقیه اعضا
بیست دقیقه تا زمان برنامه مونده بود

کلافه دستی روی پیشونیش کشید و به دیوار تکیه داد و دستاشو قفل سینش کرد و به نگاهشو به جین و جونگ کوک دوخت
طبق معمول داشتن کل کل میکردن

جین:تو درست نمیشی نه؟........چند دفعه بهت بگم با هیونگت درست صحبت کن

کوک:نه درست نمیشم........

جین:تو جلوی کارمندا زدی پس گردن من....خجالت نمی‌کشی؟

کوک:باشه بابا بزرگ فهمیدم.......دیگه تکرار نمیشه....‌.....

جین:تو باز به سن من گیر دادی؟!......فکر کردی خودت برای همیشه تو این سن میمونی؟!

کوک:نه ولی فکر کردی تا من به سن تو برسم تا اون موقع خودت چند ساله میشی؟

نگاهشو از اون دوتا که داشتن باهم بحث میکردن گرفت و به زمین دوخت و پوفی کشید

با دستی که روی شونش نشست سرشو بالا آورد و نامجون رو کنارش دید

-چیزی شده؟

نامجون:اینو من باید بپرسم......اتفاقی افتاده؟

-نه.......چرا اینو میگی؟!