part5

1K 142 13
                                    

Zeyn_jk





از ماشین پیاده شدیم و به سمت آپارتمان من رفتیم
یه جورایی استرس داشتم از اینکه تهیونگ قراره خونمو ببینه
خونه خیلی بزرگی نداشتم راستش از خونه های جمع و جور بیشتر خوشم میاد و خدارو شکر امروز صبح خونمو تمیز کردم و قرار نیست آبرو ریزی پیش بیاد

از آسانسور پیاده شدیم وبعد از وارد کردن رمز وارد خونه شدیم
+بیا داخل......خیلی خوش اومدی😁
-واو چه خونه مرتبی
ازش خواستم بشینه و اونم همینجوری که دور و برش رو نگا میکرد به سمت کاناپه رفت
-خونه قشنگی داری
+ممنونم تو اولین کسی هستی که اینو میگه
-سلیقه خوبی هم داری
+بسه دیگه.....دیگه دارم خجالت می‌کشم
لبخند کوچیکی زد
-من فقط چیزی که دیدم و گفتم
+بشین برم یه چیزی بیارم بخوریم
داخل آشپزخونه رفتم و از تو یخچال پاکت آب هلو رو برداشتم وبا کیک شکلاتی به سمت پذیرایی رفتم
+امیدوارم آب هلو دوست داشته باشی
-آره دوست دارم مشکلی نیست
+راستش من فقط همینو داشتم چون آبمیوه مورد علاقمه همیشه فقط همین آبمیوه رو میخرم وگاهی هم آب انبه.....پس مجبوری بخوری..😑
-گفتم که مشکلی نیست....منم دوسش دارم
ساکت مشغول خوردن آبمیوم بودم و سرمو پایین انداخته بودم و مشغول فکر کردن شدم شاید نباید از تهیونگ این سوالو می‌پرسیدم
نکنه ناراحت شده باشه
-اسمش نایا بود
سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم
+چی؟!
-میخوام جواب سوالتو بدم
+تهیونگ تو مجبور نیستی راجبش حرف بزنی من نباید این سوالو می‌پرسیدم...
قبل از تموم شدن جملم حرفمو قطع کرد
-هیچ اجباری در کار نیست من می‌خوام باتو درموردش حرف بزنم چون حرف زدن با تو باعث میشه احساس خوبی پیدا کنم
ساکت بهش نگاه کردم که ادامه داد
-یک سال پیش یه کارمند جدید اومد به کمپانی این موضوع نباید مهم باشه چون بیشتر از دویست تا کارمند تو کمپانی ما کار می‌کنه و هر چند وقت یکبار هم خب کارمندا عوض میشن....اینکه همه ورود این کارمند رو متوجه شدن دلیلش شرایطش بود
+چه شرایطی؟!
-تو آرمی هستی وحتما راجب کمپانی ما شنیدی که همه کارمندا متاهل هستن....ولی این کارمند جدید اینطور نبود وچون برادر زاده بنگ پی دی نیم بود تونست بدون توجه به قوانین وارد کمپانی بشه.....
نفس عمیقی کشید و بعد از یه مکث کوتاه بازم ادامه داد
-نایا....دختر شاید بشه گفت خوشگلی بود که بیشتر از جذابیت ظاهری جذابیت رفتارش بود که مورد توجه بوداون میدونست که چجوری باید با دیگران رفتار کنه که جذبش بشن.....منم یکی از همون آدما بودم.....اوایل زیاد بهش توجه نمی‌کردم و دورادور فقط ازش خوشم میومد تااینکه یک روز اومد پیشم و گفت میخواد باهام حرف بزنه منم فکر کردم میخواد راجب کار صحبت کنه ولی وقتی تنها شدیم خودشو انداخت تو بغلم و گفت که منو دوست داره و ازم خواست که باهاش قرار بزارم...
-راستش من ازش خوشم میومد واسه همین نمی‌دونستم که باید چیکار کنم من تا اون روز هیچ پیشنهاد قراری رو قبول نکرده بودم و برای همین یه خورده مردد بودم ولی نایا ازم خواهش کرد که قبول کنم بهم گفت که کاری می‌کنه که دوسش داشته باشم منم تردید رو کنار گذاشتم و قبول کردم
تهیونگ مکث کرد که آبمیوشو بخوره منم مثل اینایی که منتظرن قسمت جدید سریال مورد علاقشون پخش بشه با اشتیاق بهش نگاه میکردم
دیدم خیلی داره آروم میخوره
+میشه زود تر تمومش کنی می‌خوام بقیشو بشنوم
بهم خندید و گفت
-مثل اینکه از داستان من خیلی خوشت اومده
+آره می‌خوام بدونم بعدش چی میشه.
راستش  میخواستم جواب سوالایی که ازش داشتم رو پیدا کنم
آهی کشید
-دو ماه بعد از اون روز گذشت حس من نسبت بهش تغییر نکرده بود و همچنان یه کراش ساده باقی مونده بود.....ولی من اونو به عنوان دوست دخترم میدیدم و مراقبش بودم که احساس ناراحتی نداشته باشه تا اینکه یک روز که از کمپانی برگشتم جونگ کوک بهم گفت که باید باهام حرف بزنه و وقتی که دست دست کردنشو دیدم ازش خواستم همه چی رو بگه تا اینکه گفت امروز نایا ازش درخواست همخوابی کرده اولش باورم نمیشد که چطور ممکنه اون ممکنه که همچین کاری کرده باشه.....و نزدیک بود که با کوک دعوام بشه ولی وقتی بهش فکر کردم دیدم که دور از انتظار نیست نایا زیاد به مردا نزدیک میشد و با اعضا هم همین رفتار رو داشت....
وسط حرفش پریدم
+از دست جونگ کوک ناراحت نشدی؟!
-نه.....اون تغصیری نداشت اتفاقا ازش ممنونم که این کارو کرد اون باعث شد که بدونم چه اتفاقی داره میوفته
+بعد از فهمیدنش چیکار کردی
-تصمیم گرفتم که باهاش کات کنم.....فرداش رفتم کمپانی که باهاش حرف بزنم میدونستم که کارمندا هنوز نرفتن.....سراغ نایا رو گرفتم و فهمیدم که تو اتاق لباسه.....دم در اتاق که رسیدم خواستم وارد بشم که متوجه صدای نایا شدم داشت می‌خندید از لایه در نیمه باز که نگاه کردم اون و سون وو رو در حال بوسیدن هم دیدم.....

you should know🐇Where stories live. Discover now