با حس سرگیجه آروم لای پلکاشو باز کرد
یکمی گیج بود و حس میکرد اتاق داره دور سرش میچرخه
جایی که دراز کشیده بود تخت دونفره اتاقی بود که اول براش غریبه و بعد حس آشنا بودن بهش داده بود
سعی کرد سر جاش بشینه ولی تا نیم خیز شد درد بدی تو سرش پیچید که باعث شد اخماش به شدت تو هم بره
سعی کرد به یاد بیاره که چه اتفاقی افتاده و چرا اینجاست
ولی انگار مغزش هنوز لود نشده بودکم کم داشت یادش میومد
الان باید کانادا میبود
ولی یه تماس از طرف ووبین و بعدش
+خدای من تهیونگ
میخواست از جاش بلند شه و دنبال تهیونگ بگردع
آروم خودشو بالا کشید که همون موقع در اتاق باز شد
آروم به طرف در برگشت که قامت تهیونگ رو دیدبا دیدن اینکه هه رین بالاخره بعد از چند ساعت بهوش اومده بود به سمتش رفت
-به هوش اومدی!..........نگرانت بودم...........حالت خوبه؟
از تو شوک در اومد و به تهیونگ نگاه کرد
-تهیونگ..........چه اتفاقی افتاد؟من کجام؟..............تو.....تو حالت خوبه؟
دستشو رو شونه اش گذاشت و سعی کرد آرومش کنه
-آروم باش هه رین من حالم خوبه....
+چی شد؟............چه اتفاقی برای من افتاده؟ووبین......ووبین داشت منو.....
تهیونگ تو آغوش گرفتش و آروم کمرشو نوازش کرد که همون موقع گریه بی صدا و شوک زده هه رین به هق هق تبدیل شد
-هییییش...............تموم شد.........دیگه اذیتت نمیکنه........تو حالت خوبه............دیگه نمیذارم اذیتت کنه...
گریه هاش بند نمیومد پس تهیونگ آروم خوابوندش روی تختی که متعلق به خودش بود و پتو رو روش کشید
اشکای هه رین رو با دستاش پاک کرد-سعی کن یه خورده استراحت کنی.....
هه رین بازوی تهیونگ رو چنگ زد
+لطفا جایی نرو من...من میترسم.......اون دوباره میاد سراغم
لبخند اطمینان بخشی به صورت ترسیدش زد و موهاشو از صورتش کنار زد
-جایی نمیرم هه رین........من اینجام.......بقیه اعضا هم خونه ان پس نگران نباش
آروم چشماشو بست و سعی کرد به چیزی فکر نکنه
تهیونگ از روی تخت بلند شد
-میرم یه سر به جین هیونگ بزنم......
بعد از اینکه هه رین با چشمای بسته سرشو بالا پایین کرد از اتاق بیرون رفت و با بستن در لبخندی زد
خوشحال بود که حال هردوشون خوبه
خوشحال بود که اون اتفاق برای هه رین نیوفتاده بوددستشو از دستگیره در برداشت و به سمت پذیرایی رفت
همه نگران بودن و با دیدن تهیونگ سریع به حرف اومدن و حال هه رین رو پرسیدن
YOU ARE READING
you should know🐇
Fanfictionبهم خندید ودستشو گذاشت روی دستام -دستتو بردار دستامو ازروی صورتم کنار زد وچونمو گرفت و صورتمو آورد بالا که اشکامو دید -گریه کردی؟!........آخه برای چی ؟! همونجوری که اشکام جاری میشدن +الان با خودت میگی من یه احمقم اخم کرد و جدی به صورتم نگاه کرد -م...