part7

1K 136 17
                                    

چهار روزه که به بوسان اومدیم ولی تهیونگ هنوز نیومده......واسه همین فضای اینجا برام خیلی حوصله سر بر شده.....مثلاً قرار بود فردای رسیدن ما اونم بیاد ولی طبق معمول به خاطر اینکه اجرا داشتن مجبور شد اومدنش رو به تاخیر بندازه
تقریبا بیشتر قسمتای موزیک ویدئو فیلم برداری شده و قسمتایی که تهیونگ حضور داره هنوز مونده........و امروزم قرار شد یه استراحتی داشته باشیم و من تصمیم گرفتم که یه خورده برم بگردم
همیشه راجب بوسان شنیده بودم....اینکه شهر بزرگ و قشنگیه واسه ی همین می‌خوام امروز برم بیرون که یه خورده خریدم بکنم

*****
+وایی خدا مردم از خستگی...
با وسایلای دستم به زور در اتاقم رو باز کردم و وارد شدم......امروز کلی خرید کردم و شش ساعت تمام پیاده روی کردم
طی این سه سال اخیر اولین بار بود که انقدر خرید کردنم طول میکشید......یاد مامانم افتادم......به خاطر اون همیشه چند ساعت تو خیابونا می‌گشتیم و قشنگ له میشدم مثه امروز
چقدر دلم براشون تنگ شده بایدطی اولین فرصت که سرم خلوت شد یه سر بهشون بزنم

گوشیم زنگ خورد به کالر آیدیش که نگا کردم دیدم تهیونگ عه
از وقتی اومدیم این اولین باره که بهم زنگ میزنه و منم بهش زنگ نزدم.....حتما کار مهمی داره

+الو

-چه عجب گوشیتونو جواب دادین دیگه داشتم ناامید میشدم

+سلام....

-سلام کجایی؟!

+تو هتل

-نه منظورم اینه که دقیقا کجایی و داری چیکار می‌کنی

+تواتاقمم و دراز کشیدم و دارم به سقف نگا میکنم......خوب شد؟

صدای خندشو شنیدم

-شام خوردی؟

+نه....میل ندارم

-بیخود.....پاشو بیا پایین شام بخوریم

سریع پاشدم نشستم

+تو کجایی؟

-هتلم تازه رسیدم.....زود باش بیا تا تو نیایی منم شام نمی‌خورم......زود بیای ها من گشنمه

به صفحه گوشیم خیره شدم.....یه لحظه همه خستگی هام از بین رفت تهیونگ اومده بود

+آخ جون....بالاخره اومد

پاشدم تند تند لباسامو عوض کردم و با برداشتن گوشیم رفتم پایین

دیدم که نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد.....چقدر دلم میخواست الان میرفتم میپریدم بغلش.......ولی جلوی خودمو گرفتم و با دوتا نفس عمیق به سمتش رفتم

منو دید که دارم به سمتشون میرم لبخند زد و بهم خیره شد
بهش رسیدم و سلام کردم

-سلام.....خوبی؟

+اوهوم ممنون

قیافش یه خورده تو هم جمع شد

-چیزی شده؟!

you should know🐇Where stories live. Discover now