part13

956 112 4
                                    


یه قدم به جلو برداشتم و سعی کردم چیزی بگم تا این جو سنگین رو از بین ببرم
با دیدن من روبه روی خودش دستاشو بالا آورد و تند تند شروع به صحبت کردن کرد

-م..من معذرت می‌خوام هه رین.........نباید اونکارو میکردم......یه لحظه نمیدونم چم شد.........

دستشو پشت گردنش کشید و ادامه داد

-من فقط.........راستش نمیتونم جوابی براش پیدا کنم.............فقط منو ببخش و فراموشش کن

+تهیونگ.......اشکالی نداره......من....

-من نمی‌خوام دوستی مثل تو رو از دست بدم پس لطفاً فقط فراموشش کن...........باشه؟

سعی کردم لبخند بزنم

+گفتم که اشکالی نداره........من ناراحت نشدم پس نگران نباش.........چیزی برای بخشیدن وجود ندارد......

نفسشو با صدا بیرون داد و تو چشمام نگاه کرد

-گفتم الان از خونت بیرونم می‌کنی.........

منم در جوابش خندیدم

+من هیچوقت همچین کاری نمیکنم........حالا هم بیا بریم بشینیم

سرشو تکون داد و با برداشتن کیک به سمت مبلا رفت

منم ماگ های سفید و صورتیم رو برداشتم و پشت سرش راه افتادم

تهیونگ گفت که بی منظور اون کارو کرده پس منم فراموشش میکنم

یکی از لیوان هارو به سمتش گرفتم و روی کاناپه نشستم

+گفتی که کارم داری.........خب بگو چیکارم داشتی

آروم یه خورده از محتوای داخل لیوانش رو سرکشید و بعد سرشو تکون داد

-آره........میخواستم بریم بیرون یکم بگردیم

+بگردیم؟

-آره......چهار پنج روز تعطیلی داریم و من نمی‌دونم باید دقیقا  چیکار کنم و از اونجایی که با تو بهم خوش میگذره گفتم بیام باهم بریم بیرون

+باشه منم امروز کاری ندارم

-پس آماده شو بریم دیگه

+باشه

ماگ رو روی میز گذاشتم و از جایی که نشسته بودم پاشدم و به سمت اتاق رفتم
همون جوری که به سمت اتاق میرفتم با صدای بلند شروع کردم به حرف زدن

+ده دقیقه دیگه تموم میشه و میام

-باشه مشکلی نیست

وارد اتاق شدم و سریع سمت کمد لباسام رفتم
مثل همیشه تیپ ساده ای زدم و با بستن موهام و جمع کردنشون بالای سرم رژ کمرنگی به لبام زدم و به همون کفایت کردم
هیچوقت آرایش زیاد نمی‌کردم
یا فقط رژ میزدم یا اینکه فقط خط چشم نازکی  می‌کشیدم

حوصله کارت برداشتن نداشتم پس گوشیمو تو یه جیبم و کارتم رو هم تو جیب دیگم گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم
تنها چیزایی که نیاز داشتم هم همونا بود

you should know🐇Where stories live. Discover now