part6

1K 136 6
                                    






زنگ درو زدم و بعد از چند ثانیه در باصدای تیکی باز شد و تهیونگ رو روبه روم دیدم
شلوار و تیشرت مشکیش که روش باخط درشت نوشته بودcelinخیلی بهش میومد با دیدن من گفت

-چه زود رسیدی......بیا تو

سلامی کردم و وارد خونه شدم
همه جا خیلی ساکت بود

+بقیه خوابن؟

-نه هیچکی خونه نیست همه رفتن بیرون

+پس برای همینه که انقدر همه جا ساکته

-بیا داخل آشپز خونه من هنوز صبحونه نخوردم

وارد آشپزخونه شدم و دیدم دستشو زده زیر چونش و تو فکره

+چیزی شده؟

-نمیدونم صبحونه چی بخورم

ریز خندیدم و بهش نگاه کردم

+پنکیک دوست داری؟

یهو چشماش برق زدن و با خوشحالی به من خیره شد

-آره خیلی دوست دارم ولی بلد نیستم درست کنم....من آشپزیم افتضاحه

+اشکالی نداره من درست میکنم

با خوشحالی برگشت سمتم

-واقعا؟آخ جون خیلی وقته نخوردم

مثل بچه ها ذوق کرده بود
این کاراش خیلی بامزه اش کرده بود یه لحظه احساس کردم همون تهیونگ شاد و خوشحال همیشگی جلوم وایستاده
نگامو از چشماش که مثل احمقا بهشون زل زده بودم گرفتم

+تخم مرغ دارین؟
-آره باید تو یخچال باشه.....تا تو درست می‌کنی من برم یه کاری دارم زود میام

اینو گفت و از آشپزخونه بیرون رفت

+آخیش.....داشتم ضایع بازی در میاوردم ها

آخرین دونه هم توی بشقاب گذاشتم و برگشتم تهیونگ رو صدا بزنم که دیدم کنار در وایستاده و داره به من نگاه می‌کنه

+ا....اینجایی؟......بیا آماده شد زود بخور که بریم
همینجوری که لبخند رو لبش بود سمت میز اومد و رو صندلی نشست
-خیلی بامزه شده بودی
+چی؟
-وقتی آشپزی میکردی خیلی بامزه شده بودی تمام هواست روی کارت بود حتی متوجه منم نشدی
+آها...
خندیدم و تو دلم ذوق کردم از حرفش
+خب من عاشق آشپزیم و همیشه ازش لذت میبرم

مشغول خوردن شد

-برعکس من.....هر چقدر هم تلاش کنم نمیتونم آشپز خوبی باشم و هر چی درست میکن‍......هی..... ولش کن بهتره نگم برات

خندیدم و تو صورتش نگاه کردم

+اشکالی نداره همه که قرار نیست آشپزی بلد باشن......به جاش برو دعا کن که همسر آیندت آشپزی بلد باشه که صبح تا شب گشنگی نخورین

-اگرم بلد نباشه به زور میفرستمش کلاس آشپزی تا یاد بگیره😁

+واقعا که

you should know🐇Where stories live. Discover now