part23

985 111 10
                                    

Zeyn_jk





با لبخند زنگ درو فشرد و چند ثانیه بعد در توسط جیمین باز شد
با دیدنش لبخندی زد و به نشونه احترام کمی سرش رو خم کرد

+سلام.......صبح بخیر

-سلام هه رین خوش اومدی بیا تو

با لبخند از جلوی در کنار رفت تا مهمونشون وارد بشه

با قدم گذاشتن به حال متوجه خالی بودن خونه شد رو پاشنه پا چرخید و رو به جیمین که ازش میخواست بشینه و راحت باشه کرد

+چقدر ساکته اینجا......کسی خونه نیست؟!

یه خورده ناامید شده بود و احساس خجالت میکرد
برای دیدن تهیونگ اومده بود ولی انگار خونه نبود

-فقط منو تهیونگ خونه ایم بقیه هر کدوم رفتن پی کاراشون

صدای جیمین مانع از پروبال دادن به احساس مزخرفش شد

+تهیونگ خونه ست؟

-آرع ولی هنوز خوابه.........دیشب تا صبح مخمونو خورد واسه همین هنوز خوابه

خنده آرومی کرد و کیفشو‌ همونجا روی کاناپه گذاشت

+پس وقتشه بیدار شه

لبخند شیطانیش جیمین رو هم به خنده انداخت

-من دیگه دارم میرم استودیو کلی کار دارم........فعلا

از جیمین خداحافظی کرد و راهی اتاق تهیونگ شد
با باز کردن در دید که پتو رو از روی خودش کنار انداخته و عمیق به خواب رفته
لپای آویزون شدش و مژه های بلندش که به خاطر بسته بودن چشماش بیشتر به چشم میومدن خیلی صحنه تو دل برو ای رو ساخته بود
به طوری که فراموش کرد قصدش چی بوده
بیخیال اذیت کردنش شد و آروم به طرفش رفت و گوشه تخت نشست

(هه رین)

صورتش به معصومیت یه بچه پنج ساله بود
دستمو بالا آوردم و موهاشو آروم از روی پیشونیش کنار زدم ولی انگار خوابش خیلی عمیق بود که فقط یه نفس عمیق کشید
بعد چند دقیقه نگاه کردن بهش تصمیم خودمو گرفتم و سعی کردم ترسم رو کنار بزارم
من حالا متعلق به اون بودم و اونم به من
پس برای هرکاری که می‌خوام بکنم نباید انقد خجالت بکشم و تردید کنم

با دلگرمی ای که به خودم دادم آروم روی تخت درحالی که روبروش قرار می‌گرفتم دراز کشیدم
لبخندی از نزدیکی بینمون روی لبام اومد
چقد خوشحال بودم که دارمش
آروم صداش زدم

+تهیونگ

جوابی نشنیدم

+ته

تکونی خورد و رو پهلو درحالی که به طرفم برمیگشت چرخید
بازم بیدار نشد

دستامو بالا آوردم و گونشو نوازش کردم

+تهیونگ بیدار شو

-هممم

you should know🐇Where stories live. Discover now