part9

961 129 3
                                    

ماشین رو جلوی ساختمون پارک کردم و با عجله وارد ساختمون شدم
دکمه آسانسور رو زدم و منتظر شدم

هر چی زنگ میزدم کسی در رو باز نمی‌کرد و داشتم کم کم ناامید میشدم که گوشیم زنگ خورد
جونگ کوک بود

+الو

-چی شد هه رین تهیونگ رو دیدی؟حالش چطوره؟

+من الان جلوی درم کوک......ولی هرچی زنگ میزنم کسی درو باز نمیکنه

-آخ.....یادم رفت بگم خواب تهیونگ وقتایی که مریض میشه خیلی سنگین میشه......حتما متوجه صدای زنگ نشده

+خب من الان چیکار کنم؟

-رمز در(***هر چی دوست دارین بزارین)هه
ببخشید باید حواسمو جمع میکردم همون اول بهت میدادم که معطل نشی......بازم ببخشید

+اشکالی نداره......من دیگه برم

-باشه......فقط اگه حالش خیلی بد شد بهم خبر بده که دکترو خبر کنم

+باشه خداحافظ

گوشی رو گذاشتم تو جیبم و وارد خونه شدم
توپذیرایی و بالکن رو نگاه کردم و کسی نبود
داخل آشپزخونه هم همینطور پس به سمت اتاقا رفتم و به اولین اتاقی که رسیدم در زدم ولی کسی جواب نداد
آروم درو باز کردم و با اتاق خالی مواجه شدم
به طرف اتاق بعدی رفتم و بازم جوابی نگرفتم

+پس حتما اینجا هم نیست

ولی برای اطمینان درو باز کردم و با جسم مچاله شده تهیونگ مواجه شدم
خودشو جمع کرده بود و پتو رو دور خودش پیچیده بود
رفتم نزدیک تخت
داشت می‌لرزید
دستمو روی پیشونیش و بعد روی گونش گذاشتم
تبش بالا بود با نگرانی آروم شونشو تکون دادم

+تهیونگ.......تهیونگ بیدار شو....حالت خوبه؟!

آروم چشماشو باز کرد و با دیدنم آروم شروع به حرف زدن کرد

-ه...هه رین تو اینجا.....چیکار میکنی؟!

+بعدا میگم.....الان باید تبت رو بیاریم پایین

پتو رو از روش برداشتم و اخمی کرد و با چشمای بسته سعی کرد پتو رو ازم بگیره

-س...سرده

+سردت نیست......اینجوری فکر می‌کنی......به خاطر تبته......نباید خودتو بپوشونی

جنینی تو خودش جمع شد
یه جوری شدم چقدر حالش بد بود اشک توی چشام جمع شد

سریع از اتاق خارج شدم و رفتم تو آشپزخونه
با گشتن کابینت‌ها تونستم دارو پیدا کنم
یه لیوان آب برداشتم و به طرف اتاق رفتم
توی همون حالت بود و داشت می‌لرزید
کمکش کردم داروهاشو بخوره

دوباره از اتاق بیرون رفتم و بایه پارچه و ظرف آب برگشتم
لبه تخت کنارش نشستم و مشغول شدم
پارچه رو خیس میکردم و روی پیشونیش میذاشتم که به پایین اومدن تبش کمک کنه بعد یه مدت کم کم لرزشش کم شد و با چک کردن تبش دیدم که یه خورده پایین اومده
ولی هنوزم تب داشت
صورتش خیس عرق بود و معلوم بود حالش بده
ولی حالا که تبش پایین اومده یه خورده خیالم راحت شد
پارچه رو کناری گذاشتم که به آشپزخونه برم
از جام پاشدم

you should know🐇Where stories live. Discover now