بی حوصله کانالای تلویزیون رو بالا پایین میکردم و دنبال یه چیزی میگشتم که شاید بتونه حواسمو پرت کنه
آخر سر هم هیچی پیدا نکردم و پاشدم رفتم تو اتاقم،خودمو رو تختم پرت کردم و سعی کردم بخوابم
دوروزه که از بوسان برگشتم و بقیه هم دیروز اومدن،دیشب دو بار تهیونگ بهم زنگ زد ولی جوابشو ندادم یه جورایی ازش خجالت میکشیدم و نمیخواستم باهاش روبه رو بشم
گوشیم زنگ خورد و دیدم که دوباره تهیونگ داره زنگ میزنه،صداشو قطع کردم و بازم به سقف خیره شدم ولی با صدای زنگ در خونه مجبور شدم که برم ببینم کیه
میدونستم که مینا اومده دیدنم چون دیشب گفت که امروز رو بیکاره و شاید بیاد بهم سر بزنه
صدای زنگ یه لحظه هم قطع نمیشد
خودمو سریعتر به در رسوندم و با خودم عهد کردم درو که باز کردم دوتا بزنم تو سرش که آدم شه،ولی همین که درو باز کردم و خواستم فحشش بدم با دیدن تهیونگ که با یه قیافه عصبانی داشت نگام میکرد حرفم تو دهنم موند و با تعجب بهش نگاه کردم-چه عجب........معلومه تو کجایی.......میشه بگی چه مرگته؟
معلوم بود خیلی از دستم شاکیه و به زور داره خودشو کنترل میکنه
+تو اینجا چیکار میکنی؟!
-جواب سوال منو بده،چرا گوشیتو جواب نمیدی؟چرا زودتر برگشتی سئول؟چرا یهو غیبت زد؟
همینجوری بهش نگاه کردم حرفی نداشتم که بزنم و با دیدن قیافم پوفی کشید و دوباره بهم نگا کرد
-نمیتونی حرف بزنی؟
+ب...بیا داخل،اینجا جای خوبی برای حرف زدن نیست
اینو گفتم و به سمت پذیرایی رفتم
روی مبل نشستم اونم اومد روبه روی من و منتظر بهم نگاه کرد-خب،نگفتی چت شده،چرا جواب تلفن هامو نمیدادی
+روم نمیشد باهات حرف بزنم
-چرا؟! برای چی باید روت نشه
+به خاطر رفتاری که باهات داشتم.........متاسفم.......تو منو از دست ووبین نجات دادی ولی من اونجوری برخورد کردم........بابت اون حرفم معذرت میخوام
سرمو انداختم پایین و با آستین لباسم خودمو سرگرم کردم
-خیلی خب حالا اینجوری مظلوم نشو بهت نمیاد.....میبخشمت.........به خاطر شرمنده بودنت خودتو قایم میکردی؟!
همون جوری که با آستینم بازی میکردم سرمو بالا پایین کردم
بهم خندید
-دختره خنگ........منم فکر کردم شاید برات اتفاقی افتاده که یهو محو شدی
پاشدم که برم یه چیزی برای پذیرایی بیارم
-کجا میری؟
+یه چیزی بیارم بخوریم
-لازم نیست من باید برم
YOU ARE READING
you should know🐇
Fanfictionبهم خندید ودستشو گذاشت روی دستام -دستتو بردار دستامو ازروی صورتم کنار زد وچونمو گرفت و صورتمو آورد بالا که اشکامو دید -گریه کردی؟!........آخه برای چی ؟! همونجوری که اشکام جاری میشدن +الان با خودت میگی من یه احمقم اخم کرد و جدی به صورتم نگاه کرد -م...