part25

985 112 16
                                    

Zeyn_jk
*******************************

یک ماه از شروع رابطمون می‌گذره
میتونم خیلی راحت بگم که این یک ماه جز بهترین دوره های زندگیم بود

من با تهیونگ خوشحال بودم و هیچ شکی تو این نبود

البته یک ماه از شروعش می‌گذشت ولی از کنار هم بودنمون تقریبا بیست روز
چرا؟

چون تنها چیزی که این وسط یه خورده اذیتم کرد و باعث شد از هم دور بشیم سفر تهیونگ بود

تقریبا ده روز میشه که با اعضای گروهشون و یه تیم از کارکنای کمپانی برای ضبط یه برنامه به سفر رفته بودن

تهیونگ قبل از رفتن بهم گفت که مهم ترین دلیلش واسه عکسبرداریه و البته این بین قراره ازشون فیلم برداری هم بشه
و به خاطر همین نمیتونستم زیاد باهاش تماس بگیرم

شاید فقط چند تا تماس کوتاه و هول هولکی داشتیم و اینکه نمیتونستم از راه دور هم درست باهاش حرف بزنم حرصمو درآورده بود

به دیدن و حرف زدن باهاش عادت کرده بودم و تهیونگ شده بود همه سرگرمی من تو این مدت
و حالا با نبودنش احساس تنهایی بدجور اذیتم میکرد

حتی ملاقات با مینا و بیرون رفتن با یوری هم مثه قبلا نبود
انگار یه چیزی این وسط کم بود

متاسفانه یا خوشبختانه من همیشه اینطور بودم و  خیلی سریع وابسته میشدم

پس اصلا چیز عجیبی نبود که به کسی که بهش علاقه دارم وابسته بشم
.
.
.
با صدا زده شدنم توسط یکی از استف ها از روی صندلیم بلند شدم و گوشیمو که تا اون موقع بهش زل زده بودم رو تو کیفم انداختم و به طرف استیج رفتم

وسط راه میکاپ آرتیستمون جلومو گرفت و نگاهی بهم انداخت که از مرتب بودن صورتم مطمئن بشه و بعد از بررسی سریع هول هولکیش که منو به خنده انداخت از جلوم کنار رفت و گذاشت راهمو ادامه بدم

آهنگ جدیدم منتشر شده بود و مثل همیشه استقبال خوبی ازش شد و حالا من اینجا بودم تا اولین اجرام رو از کار جدیدم داشته باشم
با ورودم به استیج اجرا صدای هیجان زده طرفدارام رو شنیدم و چقدر این برام لذت بخش بود

بودن درکنار کسایی که دوست دارن و برای دیدنت اومدن

صدا زده شدن اسمم از زبون هرکدومشون برام مثل یه ملودی شیرین بود

حس فوق العاده ایه که بهت اهمیت بدن و
منم مثه هر آدم دیگه ای از این حس غرق خوشحالی میشم و ناراحتی هام رو به گوشه ذهنم پرت میکنم

با لبخند تعظیمی کردم و شروع به خوندن کردم
حین اجرا به این فکر کردم که امروز یه سر به خونه تهیونگ بزنم تا  یکم از دلتنگیم کم کنم
تو این یک ماه خیلی بهم نزدیک تر شده بودیم و من تمام تلاشم رو میکردم که دیگه در برابر کارا و رفتاراش خجالت از خودم نشون ندم

you should know🐇Where stories live. Discover now