تولد عید شما مبارک🥳🥳🥳🥳🥳
هوووووو بیا وسط
😂😂😂😂😂
اینم عیدی من به شماZeyn_jk
+اونیییی
با صدای بلند منیجرش رو صدا زد تا به دادش برسه
-چیه چیشده؟!
با شنیدن صدای کلافه هه رین به سمتش رفت و دلیل کارشو پرسید
+اونی.....تو یه چیزی به مایا بگو..
-واسه چی؟!
#به حرفم گوش نمیده اونی
+آخه من از این گیره خوشم نمیاد
#این به لباست میاد
-هه رین چرا لجبازی میکنی.......به حرف استایلیستت گوش کن
+آخه این گیره زشته بهم نمیاد....اونیکی رو بزار
-بعضی وقتا واقعا مثه بچه ها میشی
#برای بار هزارم میگم.......این قسمت از موهات باید گیره بزنم تا مدلش کامل شه و این رنگ باید روش باشه
+پوفف.......خیلی خب این رنگی باشه ولی اون یکی رو میخوام....این زشته
#خیلی خب
-زود باشین دیگه.......تا چند دقیقه دیگه باید راه بیوفتیم
#الان تموم میشه
کارای آخر موهاشو انجام داد و بعد از چک کردن میکاپش دست از سرش برداشتن و بالاخره وقت رفتن به مراسم رسید
بی تی اس هم قرار بود تو مراسم حضور داشته باشن و میتونست اونجا تهیونگ رو ببینه و از این موضوع خوشحال بود
بعد از شروع رابطشون این اولین باری بود که با هم تو یک مراسم حضور داشتن و همین موضوع هیجان زدش کرده بودبعد از نگه داشتن ماشین با کمک بادیگاردش از ماشین پیاده شد و همون موقع سیل خبرنگار ها و دوربین های بیشمار بود که به سمتش اومد
این بدترین قسمت اون روز بود
نه تنها اون روز بلکه همه فستیوال ها و مراسم ها
چون باید برای حداقل یک دقیقه جلوی اون دوربین های گنده و مسخره وایمیستاد و نور مزخرف و چشم کور کن فلشاشون رو تحمل میکردبعد از اینکه حس کرد چشماش پر آب شده با اشاره کارکنا از سکو پایین اومد و وارد ساختمون شد
تقریبا همه رسیده بودن
طرفدارا و شرکت کننده ها و بقیه آیدل ها
با کمی چشم چرخوندن قبل از نشستن چشمش به میزی که پسرا نشسته بودن خورد و براشون سر تکون داد
همه داشتن بهش لبخند میزدن و نگاهشون گرم بود
ولی وقتی نگاهش به تهیونگ رسید برای یه لحظه متوقف شد
با نگاهی که نمیشد ازش چیزی رو خوند بهش نگاه کرد و بعد سریع روش رو به طرف دیگه ای کردیعنی از ظاهرش خوشش نیومده بود!
ولی بقیه ازش تعریف کرده بودن که چقدر اون لباس بهش میاد
شاید از چیزی ناراحت بوده
آره حتما همینطوره
چند روزی میشد که تهیونگ عجیب شده بود و گاهی یه سری حرکتای عجیب میزد و زیادی روی هه رین حساس شده بود
ولی هر چی فکر کرده بود به جایی نرسید و وقتی از تهیونگ هم دلیلش رو پرسیده بود اون گفته بود به خاطر کارای زیادش فکرش مشغوله
پس چیز دیگه ای نگفت و سعی کرد چیزی رو واسه خودش جدی نگیره
ولی نگاه عجیب اون شبش دلشوره عجیبی به دلش انداخته بود و کمی نگرانش کرده بود
YOU ARE READING
you should know🐇
Fanfictionبهم خندید ودستشو گذاشت روی دستام -دستتو بردار دستامو ازروی صورتم کنار زد وچونمو گرفت و صورتمو آورد بالا که اشکامو دید -گریه کردی؟!........آخه برای چی ؟! همونجوری که اشکام جاری میشدن +الان با خودت میگی من یه احمقم اخم کرد و جدی به صورتم نگاه کرد -م...