۱ آگوست سال ۲۰۱۲
با احتیاط راه رفتم،هر قدمم با احتیاط بود و به مقصدم نزدیک میشدم.
یه سنگ قبر که هنوز تازه و طوسی بود و حتی قبل از اینکه بهش برسم چشام شروع کردن به اشک ریختن.
لب پایینمو گاز گرفتم و چند قدم عقب تر ازش ایستادم.اینجا دراز کشیده بود،پسر باارزش من.
چند دقیقه اونجا وایستادم و به جایی که دراز کشیده بود خیره شدم قبل از اینکه از توی جیبم گوشیمو دربیارم.
به سنگ قبر نزدیک شدم و با گوشی توی دستم کنارش نشستم.گوشیمو روشن کردم و قبل از اینکه واسش یه ویس میل بفرستم یه نفس عمیق کشیدم.
"سلام عزیزم.من اینجام...ولی دیر رسیدم. واقعا متاسفم. من لعنتی واقعا متاسفم که دیر رسیدم. میخوام بدونی که منم همیشه عاشقت بودم و همیشه هم میمونم. هیچوقت تمومش نمیکنم. بهت قول میدم. دوستت دارم،لو. و من واقعا متاسفم.
من هیچوقت وقت شناس نبودم،بودم؟من اونی بودم که همیشه چند دقیقه دیر به قرارامون میرسیدم و تو اونی بودی که منتظر من میموندی. و بازم،با اینکه بیهوش بودم،تو برام صبر کردی. من واقعا متاسفم که مجبورت کردم صبر کنی. اگر میتونستم همشو از اول انجام بدم،هیچوقت کاری نمیکردم که صبر کنی. نه حتی برای یک ثانیه.
...دلم برات تنگ شده. گاد،دلم هر روز برات کلی تنگ میشه. الان به یادت میارم. هیچوقت واقعا فراموش نکردم عزیزم،خاطراتم فقط یکم با تاخیر برگشتن،فقط همین. ولی من تو رو به یاد میارم. همه چیز رو به یاد میارم. خندیدنت رو یادمه،مخصوصا وقتی خیلی میخندیدی و بخاطرش خر خر میکردی. همیشه بخاطرش خجالت میکشیدی ولی من عاشقش بودم. من عاشق همه چیز درباره توعم.
و اینکه حواسم به اون چارلی عوضی بود. پیدا کردنش آسون نبودن مخصوصا بخاطر اینکه اخراجش کردن ولی ریون و بقیه کمک کردن پیداش کنم. بهش یه دماغ خونی و بازوی شکسته دادم. به این زودیا دیگه مزاحم کسی نمیشه. و درباره کویین جنده،همونطوری که ازم خواستی بهش یه چشم کبود دادم. توی کافه تریا انجامش دادم درحالی که همه داشتن نگاه میکردن. وقتی مدیر صدام کرد،آماده بودم که تنبیه یا حتی اخراجم کنه ولی بجاش ازم پرسید چرا انجامش دادم. من بهش حقیقتو گفتم و اونم باور کرد. من راحت شدم و اونم اون جنده هرو تنبیه کرد. اونم به این زودیا دیگه واسه کسی جنده بازی در نمیاره.
ازم خواسته بودی که برات بخونم پس میخوام انجامش بدم. و اینکه منم دلم برای صدات تنگ شده. خب پس..."
گلومو صاف کردم و سعی کردم با پلک زدن اشکارو دور کنم.
But god,I miss you so much it hurts sometimes and I can't bring us back to all the days gone by. I always loved you,I miss you all the time. I promise I'll remember all the days gone by..."
"ولی خدایا،انقدر دلم برات تنگ شده که بعضی وقتا دردشو حس میکنم و نمیتونم خاطراتمون از روزایی که رفتن رو برگردونم. من همیشه عاشقت بودم،همیشه دلتنگتم.
قول میدم تموم روزهای گذشته رو به یاد بیارم..."دیگه نمیتونستم جلوی اشک هارو بگیرم و بدون کنترل شروع کردم به گریه کردن. با هق هق شروع کردم به حرف زدن.
"چرا؟چرا عزیزم؟چرا؟منظورمو اشتباه نگیر. میدونم چرا انجامش دادی ولی بازم چرا؟نباید اونکارو میکردی...اون هیچوقت جواب درست نیست،تو باید زنده میموندی. تو باید قوی میموندی. باید الان زنده میبودی! اگر نمیتونستی برای من قوی بمونی،باید برای خودت قوی میموندی! نباید اونطوری زندگیتو مینداختی دور! زندگیت باارزش تر از اینه که دور انداخته بشه...اینو نمیفهمی؟من خیلی دوستت دارم عزیزم ولی یکی از چیزایی که به گفتنش ادامه میدم اینه که تو نباید انجامش میدادی. اون جواب درست نبود. اون هیچوقت جواب درست نیست!
اصلا به آدمایی که ولشون کردی فکر کردی؟من نه ولی خانوادت چی؟اونا بیچاره شدن. مادرت به سختی حرف میزنه و بابات خودشو سرزنش میکنه. باید میموندی،عزیزم. میدونم که به شدت سخت بود و بعضی وقتا غیر قابل تحمل میشد،ولی بازم،باید میموندی. اونقدر که فکر میکردی هم تنها نبودی،تو فقط کسایی که میخواستن کمکت کنن رو نادیده گرفتی و از خودت دور کردی. کسایی بودن که میخواستن کمک کنن،لو،تو فقط بهشون اجازه ندادی. کاش اجازه میدادی،عزیزم. دلم خیلی برات تنگ شده و همیشه عاشقت میمونم. کاش اون اشتباهو نمیکردی. همیشه بهش فکر میکنم. و واقعا متاسفم. تا آخر عمرم متاسف میمونم،باورم کن."
نفس لرزونی کشیدم و با دست آزادم چشمامو پاک کردم و روی دکمه سند زدم.
ویس میل فرستاده نشد.
YOU ARE READING
100 voicemails *completed* [L.S]
Fanfiction"امشب میای پارتی؟هممون منتظرتیم" کدوم پارتی؟ با اخم ویس بعدی رو پلی کردم. این یکی هم از طرف همون پسر بود. راستش، همه ی اون صدتا ویس میل از طرف اون بودن. _____ "تازه اخبارو شنیدم." "ببخشید، یادم نیست کی اون عکسارو گرفتم..." "تو باید برگردی،باشه؟" ⸙⸙⸙...