42

391 110 9
                                    

ویس میل فرستاده شده در تاریخ ۱۶ مارس ۲۰۱۲ ساعت ۱۵:۰۹

"هری،من الان واقعا نگرانم.مامان بابا دارن دعوا میکنن و میدونم که بخاطر منه."

سکوت کرد و صدای کسایی که داد میزدن به گوشم رسید.بدنم لرزید و صاف تر نشستم‌‌‌.

"میشنوی؟گاد وضعیت افتضاحیه.تاحالا اینطوری دعوا نکردن‌...خیلی نگرانم و من-"

صدای یه داد اومد و لویی جملشو قطع کرد.صدای نادیده نگرفتنی باز شدن یه در اومد و یه زن شروع کرد به حرف زدن‌.

"وسلایلتو بردار.با من میای!"

"چی؟چرا؟"

صداش به طرز واضحی ترسیده و گیج بود.

"فقط کاری که میگمو انجام بده لو،و-"

"اون جایی نمیره!لو،همونجا بمون!"

اینسری،فکر کنم باباش بود که حرف زد و عصبانی بنظر میرسید‌.

"اون پسرمه!و من مادرشم و هر حقی دارم که-"

"من قرار نیست بزارم ازم دورش کنی،جنده-"

ویس میل تموم شد.

100 voicemails *completed* [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora