32

462 117 24
                                    

ویس میل فرستاده شده در تاریخ ۶ مارس ۲۰۱۲ ساعت ۱۱:۴۶

"میدونی چی دیوونگیه؟"

صداش محو بود و خودمو آروم کردم برای چیزی که میخواست بگه.تقریبا حدس زده بودم که به طرز احساساتی ای مست بود.

"کل شب و صبح نوشیدن!
هع،یه بطری کامل وودکا رو ساعت هشت صبح کشیدم بالا
و میدونی بعدش چی شد؟"

سکوت کرد و خندید.

"من لنتی بیهوش شدم،این اتفاق افتاد!
ها!بابام تو پیاده رو پیدام کرد و تا خونه مثل یه پرنسس کوچولو بغلم کرد.
کاش تو اونکارو میکردی.
تو هیچوقت اونجوری بغلم نکردی...
همیشه این کصشرو میگفتی که سنگینم...من چاق نیستم،باشه هری؟!"

100 voicemails *completed* [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora