41

392 108 6
                                    

ویس میل فرستاده شده در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۱۲ ساعت ۱۴:۳۵

"های.ازونجایی که همینطوریشم اینجارو تبدیل کردم به دفتر خاطراتم،روزم اینطوری گذشت.
امروز رفتم مدرسه و حدس بزن چی؟کتی بالاخره گیرم انداخت.اون جنده،عیش!بخش بدترش اینه که جرئت اینو داشت که بهم بگه بهم ریخته بنظر میام."

طعنشو حس میکنم.

"اره،اینو میدونم!واضحه که من یه مدل لعنتی نیستم.
دوست پسرم تو کماس،دوستام و خانوادم نصف اوقات کنارم ضایع و ناراحت رفتار میکنن و هیچوقت نمیدونم چه گحی بخورم.جیز...
میشه یه لطفی بکنی؟وقتی برگشتی،واسه من یه مشت بزن تو صورتش،اینکارو میکنی؟
و اون حرفای بی معنیت که دخترا رو نمیزنی و اینجور چیزا رو به زبون نیار.خودمم میتونم اینکارو کنم ولی قابلیت اینو ندارم که یه چشم بادمجونی مناسب تقدیمش کنم.
به هر حال،خدافظ"

100 voicemails *completed* [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora