50

367 100 3
                                    

ویس میل فرستاده شده در تاریخ ۲۴ مارس ۲۰۱۲ ساعت ۲۰:۰۸

"سلام،هری.
راستش داشتم به عکسامون نگاه میکردم و قسم میخورم یه عکس بود که توش زیپ شلوارت بازه"

اون خندید و منم کمی باهاش خندیدم.
احساساتش خیلی مسری بودن.

"واضح یادمه.اونروز با ریون و بقیه بچه ها رفته بودیم ساحل.یادته،مگه نه؟
منو تو بغلت بردی بالا و وقتی انداختیم توی آب تقریبا غرق شدم و بعدش شروع کردم به زدنت.
واقعا دلم برای اون روزا تنگ شده.
تو باید برگردی،باشه؟
عاشقتم،هری"

بغض کوچیکِ توی گلومو قورت دادم.
ببخشید،لو.
توی سکوت ازش عذرخواهی کردم که نمیتونم اون روز رو به یاد بیارم.

100 voicemails *completed* [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant