┫Chapter 18┣

2.1K 411 62
                                    

چانیول داشت بحث می‌کرد. چشم هاش با جدیت به اسکرین دوخته شده بود و تک تک کلماتش رو با صلابت و ابهتی که همگی ازش به خوبی می‌شناختن، توضیح می‌داد و اگر اختلاف نظری پیش میومد، سعی داشت با منطقی‌ترین روش ممکن قانعشون بکنه. می‌دونست که موانع همیشه سر راه وجود دارن و راهی که مستقیم و بدون دردسر باشه حتما ایرادی داره و یه جاش میلنگه! اما موانع برای شکستن وجود داشتن نه تسلیم شدن...! باید اونها رو کنار بزنی و مسیرت رو پیدا کنی نه اینکه تسلیمشون بشی و پرچم سفید رو بالا ببری. پروژه‌ی مهمی در پیش داشتن و چانیول با اخم‌های در هم مشغول بررسی و تجزیه و تحلیلش بود.

- فکر کنم بهترین کار اینه که بخوایم قبولش کنیم...

- اگه به ضررمون تموم بشه چی رئیس؟!

چانیول نفس عمیقی کشید. ساعت‌ها حضور در این جلسه‌ی تخمی، امونش رو بریده بود. به سمت شخصی که این جمله رو گفته بود برگشت، مکثی کرد و انگشت‌هاش رو با حالتی آروم به میز می‌کوبوند... اولین هشدار!

- کاری بوده که انجام بدم و به ضررمون تموم بشه؟! اگه فکرت اینجوریه که اصلا پارک چانیول رو نشناختی!

منتظر جواب مونده بود. با چشم‌های درشتش، اخم‌های همیشگی‌اش و جدی بودنش منتظر پاسخی از جانب کارمندش بود و ناگهان ابروهاش به سمت بالا خیز برداشتن. با حس کردن گوشی‌اش که در حال ویبره رفتن اخمش تندتر شد. برای ثانیه‌های طولانی گوشی‌اش ویبره می‌رفت و افراد مختلف در حال رد و بدل کردن نظراتشون بودن. بالاخره عصبی شد و گوشی رو بیرون کشید... با دیدن اسم همسرش که روی گوشی خودنمایی می‌کرد، شدت در هم پیچیدگی ابروهاش رو به افزایش رفت. انگشت‌هاش به سمت ریجکت کردنش پیش رفت اما حسی عجیب مانعش شد. سرش رو بالا گرفت... تایم خوبی برای خالی کردن عصبانیتش نبود! اصلا!

- چند لحظه منو ببخشید...!

گفت و می‌تونست چشم‌های متعجبی که روشه رو حس بکنه. اون پارک چانیول بود، کسی که حتی اگه پدرش هم فوت می‌کرد حق نداشتن مزاحم جلسه‌ی مهم کاری‌اش بشن و با این حال این اولین جرقه‌ی دیوارِ ترک گرفته بود. به سمت بالکن رفت و باد سرد باعث شد بینی‌اش چین بخوره... جواب تماس همسرش رو داد و صدای بکهیون، زانوانش رو سست کرد!

- چا... چان... یول...!

امگا با درد زمزمه کرد، بیشتر به خودش پیچید و هق هقش در گوش چانیول پیچید:

- یول... لطفا... خواهش میکنم... همین... همین الان بیا... من... بهت نیاز دارم یول...!

انگشت‌های آلفا محکم دور گوشی حلقه شد. بزاقش رو به سختی قورت داد و غرید:

- تو هیتی بکهیون؟!

یه هقِ دیگه و پلک‌های چانیول روی هم افتادن. فاک~ اون حتی با صدای نرم بکهیون هم الان داشت تسلیم میشد چه برسه به اینکه بتونه کل جلسه رو با علم به اینکه امگاش توی هیته، خودداری کنه. اون هم بعد از هفته‌ها لمس نکردن بکهیون، چانیول بهش نیاز داشت و امگاش بدترین تایم رو برای هیت شدن انتخاب کرده بود!

" UNTOLD " [Complete]Where stories live. Discover now