┫Chapter 24┣

2.2K 453 53
                                    

دنیا دور سرش می‌چرخید و چشم‌هاش سیاهی میرفت. به شکمش چنگ انداخت و با صدای بلندی تمام محتویات معده‌اش رو بالا آورد. نفس‌های سنگینش به سختی از ریه‌اش خارج میشد و فیوزهای مغزش کم کم رو به خاموشی میرفت. پیراهنش رو محکم‌تر بین انگشت‌هاش فشرد و بی‌حال سرش رو به دیوار تکیه داد... پلک‌هاش بسته بود و رنگِ پریده‌اش نشون از شدت ضعف و بیحالی‌اش میداد... آه خسته‌ای کشید و قبل از اینکه باز هم معده‌ی خالی‌اش به هم بپیچه گفت:

- قطعا من تا ماه‌های بعدی میمیرم و هیچی جز یه تیکه پوست و استخون ازم نمیمونه!

صدایی که از گلو اش بیرون اومد بیشتر از اینکه شبیه جیغ باشه، یه ناله‌ی ضعیف و کم‌جون بود و باز هم حالش بد شد. انگشت‌هاش از دیوار جدا شدن و با آخرین سرفه‌ای که کرد دست‌های گرمی روی شونه‌هاش نشست. بکهیون با زانوهایی سست شده و با هدایت چانیول بلند شد، آلفا دست و صورتش رو با آب خنک شست و بکهیون همچنان با چشم‌های بسته به شونه‌ی چانیول تکیه داده بود... بزاقش رو قورت داد و به سختی پلک‌های خسته‌اش باز شدن؛ نگاهش رو به چشم‌های تاریک همسرش و اخم عمیقی که روی پیشونی‌اش جا خوش کرده بود داد و محتاطانه انگشت‌های چانیول رو بین دستش فشرد:

- ممنون...

حلقه‌ی دست‌های چانیول دور بدنش محکم‌تر شد و بکهیون رو با مهارت هندل کرد. حسی که گرمای آغوش و بازوهای امن چانیول به روح بکهیون تزریق می‌کرد، دقیقا مثل نشستن کنار دریا و دیدن غروب دریا بود... انگار نسیم تابستونی روی چهره‌اش می‌نشست، موهاش رو نوازش می‌داد و دونه‌های نرم ماسه که لابه‌لای انگشت‌هاش می‌لغزیدن خوشی درونش رو تکمیل می‌کرد... احساسی که بکهیون رو دربرگرفت دقیقا به همین شکل زیبا و خاص در ذهنش به تصویر کشیده میشد!

- خیلی ضعیف شدی بکهیون. روز به روز داری وزنت رو از دست میدی و هر غذایی که میخوری رو دو دقیقه بعدش پس میزنی. این وضعیت واقعا عصبیم میکنه!

بکهیون لبخند آرومی زد، از توی آینه چشمکی به چهره‌ی خشک چانیول زد و لب‌هاش رو با بامزگی غنچه کرد. امیدوار بود ترفندش اثر کنه و چانیول رو از این پوسته‌ی خشکش بیرون بکشونه... حالا که با فرومون‌های دوران هیتش خداحافظی کرده بود حداقل کاری که می‌تونست انجام بده رفتار کردن مثل یه توله گربه‌ی سافت بود که توجهِ زیادی رو نیاز داره!

- خب... کوچولومون اینطوری میخواد دیگه. دلش میخواد اذیتم کنه، فکر کنم باید بهش عادت کنیم... به هر حال قراره تا مدت‌ها وضع همین باشه. بیا فقط بهش عشق بدیم یول.

حلقه‌ی دست‌های آلفا شل‌تر شد و برای چند ثانیه بوی گیلاس و توت‌فرنگی در بینی‌اش پیچید. این اواخر بکهیون خیلی اغواگرانه سعی داشت تا آلفا و غریزه‌اش رو آرومتر کنه و در عین حال دیوونه‌ترش می‌کرد. اخمی که مهمون پیشونی‌اش بود کمرنگ‌تر شد و نگاه آخرش رو به چهره‌ی رنگ پریده‌اش سروند. سری تکون داد و صدای گرفته‌ی صبحگاهی‌اش، برای هزارمین بار قلب امگا رو تو سینه‌اش لرزوند:

" UNTOLD " [Complete]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن