قسمت سی و پنجم

370 69 20
                                    

یه استرس و هیجان شیرینی داشت، امروز برای اولین بار توی زندگیش قرار بود بره سرقرار... از شب قبل با تمام خستگی که به خاطر تمرین های پشت سر هم این چند روز داشت از هیجان نخوابیده بود و صبح هم خیلی زود بیدار شده بود، برای بهتر به نظر اومدن چهره‌اش گریس رو بیدار کرده بود و مجبورش کرد روی صورتش ماسک بزاره و خواهرش براش هزاران شرط و شروط چیده بود تا قبول کنه... یسری ماسک قبل حموم گذاشته بود و حتی خواهرش بعد فوضولی هایی که کرده بود و فهمیده بود که می خواد بره دِیت مجبورش کرد درد وَکس رو تحمل کنه و بدنش رو برق انداخته بود... با نکاتی که خواهرش گفته بود حموم طولانی رو پشت سر گذاشت و باز هم گریس بیخیالش نشد و تمام لباس ها حتی شورت گالف رو براش انتخاب کرد تا همه چیز باهم ست باشه و حالا درحالی که از سر تا پاش رو خواهرش به بهترین شکل براش چیده بود و اونم بی چون و چرا پوشیده بود جلوی در ایستاده و منتظر پی میوش بود... مدام جلوی خونه از اینور به اونور میرفت و زیر لب واسه خودش چیزایی رو زمزمه میکرد صدای حرکت ماشین اومد اون سمت کوچه رو نگاه کرد و تونست ماشین پی میوش رو ببینه، ثانیه‌ای بعد بلاخره ماشین معلمش جلوی پاش متوفق شد و انتظار گالف به پایان رسید... بعد از سوار شدن ماشین با سرعت زیادی از جا کنده شد، گالف هیچ ایده‌ای راجب جایی که قراربود برن نداشت و منتظر بود تا ببینه دوست پسرش کجا رو برای قرار انتخاب کرده.

تقریبا یک ساعت بعد جلوی در شهربازی بودن که بسته بود و چرا؟! چون همین که اونا ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردن بارون گرفت و نه یه بارون معمولی بلکه یه بارون تند و شدید، چهره جفتشون به شدت پوکر بود و حالشون حسابی گرفته شد... داخل ماشین برگشتن و بی حرکت نشستن تا راجب محل جدید قرارشون تصمیم دوباره‌ای بگیرن به احتمال زیاد تمام مکان های دیدنی و جذاب به خاطر بارون بسته بود و رفتن به رستوران و کافی شاپ هم چیزی نبود که میو بخواد، جرقه‌ای توی ذهنش خورد و ماشین رو روشن کرد و قبل از حرکت کمربند گالف رو که با تعجب بهش خیره شده بود بست... خیابون ها هم برای گالف زیادی آشنا بود و هم به یاد نداشت، توی کوچه‌ای پیچیدن و چشمای پسری که روی صندلی شاگرد نشسته بود گرد شد... اینجا خونه قبلیشون بود و این یعنی معلمش هنوز همونجا زندگی میکنه، جلوی خونه‌ای ماشین توقف کرد و پیاده شدن... معلمش که نمی‌خواست اونو برای اولین قرار ببره خونه‌شون؟! این یکم زیادی نبود؟! اونا حتی رابطه محکم و مطمئنی نداشتن، افکارش رو به زبون آورد:

- پی میو....

میو با شنیدن اسمش با اون صدای لطیف و آروم سمت دوست پسرش برگشت و خیلی ناخوداگاه جواب داد:

- جانم؟!..

گالف برای دقیقه‌ای هنگ کرد اما بعد به سرعت سرش رو تکون داد تا از فکرش بیاد بیرون:

- اینجا کجاست؟!

میو خیلی ریلکس جواب داد:

- خونه‌ام....

Class A3Where stories live. Discover now